دیوان حافظ – خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمه‌هایِ تو بست

مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست

ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست

مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن
که عهد با سرِ زلفِ گره‌گشایِ تو بست

تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال
خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست

ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟


  شاهنامه فردوسی - رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کژ

(کَ) (اِ.)
۱- نادرست، کج.
۲- ابریشم کم قیمت.

کژ باختن

(کَ. تَ) (مص ل.)
۱- بد معامله کردن، فساد کردن.
۲- عمل کسانی که بازی نرد یا امثال آن را با داشتن مهارت و استادی کافی بد بازی می‌کنند.

کژار

(کُ) (اِ.) چینه دان مرغ.

کژاغند

(کَ غَ) (اِ.) = کژآگند. کج آکند: جامه‌ای باشد که درون آن را به جای پنبه از ابریشم پر کرده و روزهای جنگ به تن می‌کردند.

کژباز

(~.) (ص مر.) بد معامله، متقلب.

کژبین

(~.) (ص فا.)
۱- لوچ، احول.
۲- بدخواه، نابکار.

کژدم

(~. دُ) (اِ.) عقرب.

کژدمه

(~. دُ مِ) (اِ.) زخم و ورمی که در بیخ ناخن بوجود می‌آید.

کژرف

(کَ رَ) (اِ.) گیاهی است بسیار بدبو.

کژمژ

(کَ مَ) (ص.) کج، ناراست، پیچیده.

کژه

(کَ ژَ یا ژِ) (اِ.) = کژک. کجک:
۱- قلاب عموماً (مخصوصاً قلاب قناره قصابان که بر آن گوشت آویزند).
۲- گوشت پاره‌ای که در ابتدای حلق محاذی بیخ زبان آویخته ؛ لهاه.

کژور

(کَ ژُ) (اِ.) ریشه گیاه زرنباد که بسیار تلخ است.

کژوژ

(کَ وَ) (ص فا.) بادی که کج وزد، باد مخالف.

کژک

(کَ ژَ) (اِمصغ.) نک کجک.

کژین

(کَ) (اِمر.) جامه‌ای که درون آن را با ابریشم می‌انباشتند و روز جنگ می‌پوشیدند.

کک

(کَ) (اِ.) = کیک: حشره‌ای است کوچک به اندازه شپش که هنگام راه رفتن می‌جهد. ؛~ به تنبان کسی افتادن کنایه از: به هول و ولا افتادن، دچار وسوسه و هیجان شدن. ؛ ~ کسی نگزیدن ...

کک

(~.) [ معر. ] (اِ.) نانی که از آرد خشکه پزند.

کک

(کُ) [ فر. ] (اِ.) زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیه تقطیر زغال سنگ حاصل شود. تقریباً کربن خالص است و بدون به جا گذاشتن خاکستر کاملاً می‌سوزد و حرارت زیاد تولید می‌کند.

کک

(~.) (اِ.) = کرک: ماکیانی که از تخم کردن باز مانده و مست شده باشد.

کک مک

(کَ مَ) (اِمر.) لکه‌های ریز قهوه‌ای یا سیاه که روی صورت یا قسمت‌های دیگر بدن انسان بوجود می‌آید.


دیدگاهتان را بنویسید