دیوان حافظ – خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمه‌هایِ تو بست

مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست

ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست

مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن
که عهد با سرِ زلفِ گره‌گشایِ تو بست

تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال
خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست

ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟


  شاهنامه فردوسی - ديدن فريدون دختران جمشيد را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کسر

(کَ) [ ع. ]
۱- (مص م.)شکستن، شکستگی، رخنه، شکاف.
۲- (اِ.) حرکت زیر و کسره.
۳- عددی که کمتر از واحد صحیح باشد.

کسر گرفتن

(~. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) شکست خوردن.

کسره

(کَ رِ) [ ع. کسره ] (اِ.) حرکت زیر حرف.

کسره

(کِ رَ) [ ع. کسره ] (اِ.) تکه‌ای از چیز شکسته. ج. کسرات.

کسروی

(کَ رَ) (ص نسب.)۱ - منسوب به کسری انوشیروان.
۲- خسروی، شاهی، سلطنتی.

کسری

(کَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به کسر.
۲- مبلغی که از چیزی کسر آمده و نقصان دارد.

کسری

(کَ یا کِ را) [ معر. ] (اِ.)
۱- خسرو و پادشاه.
۲- نام انوشیروان. ج. اکاسره.

کسف

(کَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بریدن، پاره کردن.
۲- افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن.

کسل

(کَ سْ) [ ع. ] (اِمص.) سستی و کاهلی در کار، فتور در چیزی.

کسل

(کَ س) [ ع. ] (ص.) سست، تنبل و کاهل.

کسلان

(کَ) [ ع. ] (ص.) سست، کاهل.

کسمه

(کَ مِ) (اِ.) زلف، زلف پرپیچ و خم بالای پیشانی.

کسندر

(کَ سَ دَ) (اِمر.) نااهل، فرومایه، ناکس.

کسوب

(کَ) [ ع. ] (ص.)
۱- بسیار کسب کننده.
۲- بسیار فراگیرنده.
۳- بسیار ورزنده.

کسوت

(کِ وَ) [ ع. کسوه ] (اِ.) رخت، لباس، جامه پوشیدنی. ج. کسا.

کسور

(کُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کسر.

کسوف

(کُ) [ ع. ] (مص ل.) خورشید گرفتگی، هنگامی که کره ماه بین زمین و خورشید طوری قرار بگیرد که مانع از تابش نور خورشید به قسمتی از سطح زمین شود.

کسپرج

(کَ پَّ رَ) (اِ.) = کسبرج: مروارید.

کسک

(کَ سَ) (اِ.) پرنده‌ای است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند.

کسکانت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) عکس مقدار سینوس یک زاویه.


دیدگاهتان را بنویسید