دیوان حافظ – خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمه‌هایِ تو بست

مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست

ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست

مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن
که عهد با سرِ زلفِ گره‌گشایِ تو بست

تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال
خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست

ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟


  شاهنامه فردوسی - كیكاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیشکار

(اِ.)
۱- نوکر، پیشخدمت.
۲- کارپرداز و مباشر افراد بزرگ و محتشم.
۳- شاگرد نانوا.

پیشکاری

(~.) (حامص.)
۱- خدمتکاری، چاکری.
۲- معاونت، مباشرت.

پیشکش کردن

(کِ. کَ دَ) (مص م.) تقدیم کردن هدیه‌ای به کسی.

پیشکوهه

(هِ) (اِمر.) برآمدگی جلو زین اسب.

پیشکی

(شَ) (ق مر.)
۱- کاری که پیش از وقت انجام شود.
۲- پولی که پیش از وقت پرداخت شود.

پیشگاه

(اِمر.)
۱- نزدیک تخت پادشاه، بالای مجلس.
۲- پادشاه، افراد محتشم.
۳- تخت، مسند.
۴- جلو ایوان.
۵- فرشی که پیش در بگسترانند.

پیشگو

(ص فا.)
۱- کسی که رویدادی را پیش از روی دادن می‌گوید.
۲- کسی که حرف مردم را به عرض شاهان و بزرگان می‌رساند.

پیشی گرفتن

(گِ رِتَ) (مص ل.)
۱- سبقت گرفتن، جلو زدن.
۲- برتری پیدا کردن.

پیشیار

(اِمر.)
۱- شاش، ادرار.
۲- شیشه‌ای که ادرار بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند؛ قاروره.

پیشیار

(ص مر.)
۱- پیشکار، معاون.
۲- خدمتکار، شاگرد.

پیشین

۱ - (ص نسب.) گذشته، قبلی.
۲- کسی که در سال‌های گذشته می‌زیسته. ج. پیشینیان.
۳- (ق.) پیشتر، جلوتر.
۴- اول، نخست.
۵- نیمروز، ظهر.

پیشین گاه

(~.) (اِمر.) وقت نماز ظهر.

پیشینه

(نِ) (اِمر.)۱ - قدیم، دیرینه.
۲- نخستین، اولین.
۳- سابقه.

پیشینیان

(اِ.) جِ پیشین ؛ گذشتگان، سابقان. مق پسینیان.

پیغاره

(پِ رِ) (اِ.) سرزنش، ملامت.

پیغال

(پِ) (اِ.) نیزه کوتاه، پیکان.

پیغاله

(پِ لِ) (اِ.) قدح شراب، ساغر، پیاله.

پیغام

(پِ) (اِ.) خبر، پیام، مژده.

پیغامبر

(پِ بَ) (ص فا.) نک پیامبر.

پیغان

(پِ) (اِ.) پیمان، عهد.


دیدگاهتان را بنویسید