دیوان حافظ – حسن تو همیشه در فزون باد

حسن تو همیشه در فزون باد

حُسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله‌گون باد

اندر سرِ ما خیالِ عشقت
هر روز که باد در فزون باد

هر سرو که در چمن درآید
در خدمتِ قامتت نگون باد

چشمی که نه فتنهٔ تو باشد
چون گوهرِ اشک غرقِ خون باد

چشمِ تو ز بهرِ دلربایی
در کردنِ سحر ذوفنون باد

هر جا که دلیست در غمِ تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد

قَدِّ همه دلبرانِ عالم
پیشِ الفِ قَدَت چو نون باد

هر دل که ز عشقِ توست خالی
از حلقهٔ وصلِ تو برون باد

لعلِ تو که هست جانِ حافظ
دور از لبِ مردمانِ دون باد




  دیوان حافظ - مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آشفته روز

(~.) (ص مر.) بدبخت، بداقبال.

آشفته سامان

(~.) (ص مر.)۱ - تهیدست، فقیر.
۲- شوریده، مجذوب.

آشفتگی

(شُ تِ) (حامص.)
۱- شوریدگی پریشان حالی.
۲- هرج و مرج.
۳- خشم، غضب.
۴- عشق، شیفتگی.

آشمال

(ص مر.) چاپلوس، متملق.

آشمالی

(حامص.) تملق، چاپلوسی.

آشموغ

[ په. ] (ص.)
۱- فریفتار، شریر.
۲- نام دیوی است از پیروان اهریمن.

آشنا

(~.) (اِ.) شنا، شناوری.

آشنا

(شْ یا ش ِ) [ په. ] (ص.)۱ - شناخته، غیر از بیگانه.
۲- خویش، نزدیک.
۳- دوست، یار.
۴- موافق، سازگار.
۵- کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد.

آشناه

(~.) (اِ.) شنا، آشنا.

آشناو

(~.) (اِ.) نک شنا.

آشناوری

(~. وَ)(ص مر.)کسی که همنشینی با او دلپذیر باشد.

آشناگر

(~. گَ) (ص فا.) شناگر، آب باز.

آشنایی

(~.)(حامص.)۱ - شناسایی، شناخت.
۲- خویشاوندی، دوستی.
۳- آگاهی از امری.

آشوب

(اِ.)
۱- فتنه، فساد.
۲- مایه فتنه، موجب فساد.
۳- شور و غوغا.
۴- هرج و مرج.
۵- انقلاب، شورش.
۶- ازدحام.

آشوبگر

(گَ)(ص فا.)۱ - فتنه جوی، شورش - خواه.
۲- فتان.

آشوبیدن

(دَ)
۱- (مص م.) آشفته کردن.
۲- (مص ل.) آشفته و متغیر شدن.
۳- خشمگین شدن.
۴- فتنه بر پا کردن.

آشور

(اِ.) گوشه‌ای است در دستگاه راست ماهور و دستگاه راست پنجگاه.

آشوردن

(دَ) (مص م.)
۱- زیر و زبر کردن، برهم زدن.
۲- آمیختن.
۳- خمیر کردن.

آشوریده

(دِ) (ص مف.) شورانیده، درهم کرده.

آشوغ

(ص.) ناشناخته، گمنام.


دیدگاهتان را بنویسید