دیوان حافظ – حسن تو همیشه در فزون باد

حسن تو همیشه در فزون باد

حُسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله‌گون باد

اندر سرِ ما خیالِ عشقت
هر روز که باد در فزون باد

هر سرو که در چمن درآید
در خدمتِ قامتت نگون باد

چشمی که نه فتنهٔ تو باشد
چون گوهرِ اشک غرقِ خون باد

چشمِ تو ز بهرِ دلربایی
در کردنِ سحر ذوفنون باد

هر جا که دلیست در غمِ تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد

قَدِّ همه دلبرانِ عالم
پیشِ الفِ قَدَت چو نون باد

هر دل که ز عشقِ توست خالی
از حلقهٔ وصلِ تو برون باد

لعلِ تو که هست جانِ حافظ
دور از لبِ مردمانِ دون باد




  شاهنامه فردوسی - خوان ششم جنگ رستم و ارژنگ ديو
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

باد بهار می‌وزد از گلستان شاه
و از ژاله باده در قدح لاله می‌رود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ارژنگ

(~.) (اِ.) نام چاهی که افراسیاب، بیژن را در آن زندانی کرد.

ارک

(اَ) [ په. ] (اِ.) نک ارگ.

ارکان

( اَ ) [ ع. ] ( اِ.) جِ رکن.
۱- پایه‌ها.
۲- در نماز: تکبیره الاحرام، قیام، رکوع و سجود.

ارکاک

(اَ) [ ع. ] (مص ل.) باران نرم و ریزه باریدن.

ارکستر

(اُ کِ) [ فر. ] (اِ.) گروه نوازندگان مختلف که با هم یک قطعه موسیقی را اجرا کنند، سازگان (فره). ؛ ~سمفونیک ترکیبی از سازها به نحوی که قادر به اجرای آثاری با فرم سمفونی باشند. ؛ ...

ارکیده

(اُ دِ) [ فر. ] (اِ.) گیاهی از طایفه ثعلب که بعضی از انواع آن دارای گل‌های زیبا است و به عنوان گل زینتی در باغچه یا گلدان کاشته می‌شود.

ارگ

( اُ ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ارغنون.
۲- نوعی ساز شبیه به پیانو اما کوچکتر از آن.

ارگ

( اَ ) [ په. ] (اِ.)قلعه کوچک میان قلعه بزرگ.

ارگاسم

(اُ) [ انگ. ] (اِ.) شور شهوانی، طغیان پیش از اوج لذت جنسی در زن‌ها.

ارگان

( اُ ) [ فر. ] (اِ.)۱ - کارمند.
۲- عضو، اندام.
۳- نشریه‌ای که بیان کننده اندیشه‌ها و دیدگاه‌های یک سازمان یا حزب خاص باشد، ترجمان. (فره).

ارگانوم

(اُ نُ) [ لا. ] (اِ.) نک ارغنون.

ارگانیسم

(اُ) [ فر. ] (اِ.) اندام، مجموع اجزاء تشکیل دهنده موجود زنده.

ارگانیک

(اُ) [ فر. ] (ص.)
۱- اندامی، عضوی، مربوط به اندام.
۲- آلی (شیمی).

ارگبد

(اَ بَ) (اِ.) رییس ارگ، دژبان (یکی از شغل‌ها و منصب‌های بزرگ در روزگار هخامنشیان و ساسانیان).

اریاح

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ریح ؛ بادها.

اریب

( اُ ) [ ع. ] (ص.)۱ - منحرف، کج.
۲- کجی.

اریب

( اَ ) [ ع. ] (ص.) خردمند، زیرک، دانا.

اریج

(اَ رِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بوی خوش دادن.
۲- (اِ.) بوی خوش.

اریحیت

(اَ یَ حِ یَّ) [ ع. ] (مص جع.)
۱- عطا.
۲- شادمانی.
۳- خوش دلی.

اریش

( اَ ) (ص.) زیرک، عاقل.


دیدگاهتان را بنویسید