دیوان حافظ – حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

حُسنت به اتفاقِ ملاحت جهان گرفت
آری، به اتفاق، جهان می‌توان گرفت

افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع
شُکرِ خدا، که سِرِ دلش در زبان گرفت

زین آتشِ نهفته که در سینهٔ من است
خورشید، شعله‌ای‌ست که در آسمان گرفت

می‌خواست گُل که دَم زند از رنگ و بویِ دوست
از غیرتِ صبا، نفسَش در دهان گرفت

آسوده بر کنار چُو پرگار می‌شدم
دوران، چو نقطه، عاقبتم در میان گرفت

آن روز شوقِ ساغرِ مِی، خرمنم بسوخت
کآتش زِ عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت

خواهم شدن به کویِ مُغان آستین‌فشان
زین فتنه‌ها که دامنِ آخرزمان گرفت

مِی خور که هر که آخرِ کارِ جهان بِدید
از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت

بر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشته‌اند
«کآن کس که پخته شد، مِیِ چون اَرغَوان گرفت»

حافظ چو آبِ لطف ز نظمِ تو می‌چِکد
حاسِد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟




  دیوان حافظ - سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گوش

(اِ.)
۱- عضو شنوایی.
۲- گوشه، زاویه. ؛ ~از چیزی گرفتن آن چیز را ترک کردن، به آن چیز بی توجهی کردن. ؛ ~ کسی بدهکار نبودن کنایه از: به حرف دیگران توجهی نکردن.

دیدگاهتان را بنویسید