دیوان حافظ – حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حَسْبِ حالی نَنِوِشتی و شد ایّامی چند
مَحرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟

ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند

قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبتِ بدنامی چند

عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند

ای گدایانِ خرابات خدا یارِ شماست
چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند

پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کشِ خویش
که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند

حافظ از شوقِ رخِ مِهر‌فروغِ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند



  شاهنامه فردوسی - پادشاهى طهمورث ديوبند سى سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

الکتریکی

(اِ لِ) [ فر - فا. ] (ص نسب.) منسوب به الکتریک، مربوط به الکتریسته.
۱- برقی.
۲- مغازه و دکان فروش و تعمیر لوازم برقی.

الکل

(اَ کُ) [ فر. ع. الکحل ] (اِ.)
۱- جسمی است آلی، فرّار و دارای مزه تند که در پزشکی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
۲- مشروب سکرآور مانند: شراب، ویسکی و عرق.

الکن

(اَ کَ) [ ع. ] (ص.) کسی که دچار لکنت زبان است.

الکی

(اَ لَ) (عا.)
۱- (ص.) بیخود، بیهوده، بی جهت.
۲- (ق.) دروغکی.

الگو

( اُ ) (اِ.) نمونه، طرح.

الگوریتم

(اَ گُ) [ فر. ] (اِ.) فرایندهای متناهی برای حل نوعی از مسائل، خصوصاً روشی که در آن به طور متوالی یک فرایند پایه برای حل مسئله تکرار شود.

الی

(اِ لا) [ ع. ] (حر اض.)
۱- به سوی.
۲- تا.

الی الحال

(اِ لَ) [ ع. ] (ق.) تاکنون، تا این دم.

الیاف

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ لیف ؛ تارها و رشته‌هایی که از گیاهان به دست می‌آید.

الیجه

(اَ جِ) (اِ.) نوعی پارچه راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافند؛ الاجه.

الیز

( اَ ) (اِ.)
۱- جفتک زدن چهارپا.
۲- جفتک.

الیزیدن

(اَ دَ) (مص ل.) نک آلیزیدن.

الیف

( اَ ) [ ع. ] (ص.)
۱- خوی گرفته، معتاد.
۲- همدم، دوست.

الیق

(اَ یَ) [ ع. ] (ص تف.) درخورتر، سزاوارتر.

الیم

( اَ ) [ ع. ] (ص.) دردناک.

الین

(اَ یَ) [ ع. ] (ص تف.) نرم تر، نرمخوتر.

الیناسیون

(اِ یُ) [ از فر. ] (اِمص.) از خود بیگانگی.

الینه

(اِ نِ) [ از فر. ] (ص.) از خود بیگانه.

الیه

(اَ لْ یَ)
۱- دنبه.
۲- سرین.

ام

(اُ مّ) [ ع. ] (اِ.) مادر.


دیدگاهتان را بنویسید