دیوان حافظ – جز آستان توام در جهان پناهی نیست

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست

عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست

چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست

زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر
بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست

غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست

عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

چنین که از همه سو دامِ راه می‌بینم
بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست

خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست


  دیوان حافظ - گل بی‌رخ یار خوش نباشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آیینه بندان

(~. بَ)(اِمر.)آراستن در و دیوار خانه با نهادن آیینه‌های بسیار بر آن. آیینه - بندی نیز گویند.

آیینه خانه

(~. نِ) (اِمر.)اتاقی که آن را آیینه - کاری کرده باشند.

آیینه دار

(~.) (ص مر.)
۱- کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند.
۲- سلمانی، آرایشگر.

آیینه دق

(~ء دِ) (اِمر.)
۱- آیینه‌ای که چهره انسان را زرد و نحیف نشان دهد.
۲- کنایه از: آدم عبوس و ترشرو.

آیینه سکندر

(~ء س ِ کَ دَ) (اِمر.) آیینه‌ای که ارسطو برای اسکندر ساخت و آن را بالای مناره اسکندریه نصب کرده بودند.

آیینه پیل

(~ء) (اِمر.)
۱- طبل یا دُهُل بزرگ که آن را بر پیل می‌نواختند.
۲- جرس و زنگی که بر پیل می‌آویختند.

آیینه کاری

(~.) (حامص.) (اِمر.) نوعی تزیین داخلی ساختمان، با چسباندن قطعه‌های کوچک آیینه به شکل‌های هندسی و گل و بته‌های مختلف.

آیینه کسی بودن

(~ء کَ. دَ) (مص ل.) به طور محض در همه حرکات مقلد کسی بودن و از خود ابتکاری نداشتن.

آییژ

(اِ.) شراره، شرر آتش.

ا

[ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده

ائمه

(اَ ئِ مِّ) [ ع. ائمه ] (اِ.) جِ امام ؛ پیشوایان، سران. ؛~ اطهار امامان شیعه. ؛~ جماعت پیش نمازان. ؛~ُالاسماء هفت اسم اول خداوند که «اسماء الهی» نامیده می‌شوند و عبارتند از: حی، ...

اب

( اَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پدر، ج. آباء.
۲- کشیش.

ابا

( اَ) [ په. ] (حر اض.) با، همراه.

ابا

( ~.) [ ع. ] (اِ.) پدر.

ابا

(اَ یا اِ) [ په. ] (اِ.) = وا: آش. به حذف همزه نیز خوانده می‌شود مانند: جوجه با، شوربا.

ابا

(اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) سرباز زدن، سر - پیچیدن.
۲- خودداری کردن.
۳- (اِمص.) سرکشی، نافرمانی.
۴- نخوت، تکبر.

ابا داشتن

(اِ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) امتناع ورزیدن.

ابا کردن

(اِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) سرباز زدن، امتناع کردن.

ابابیل

(اَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - دسته‌های پراکنده، دسته - دسته، گروه مرغان.
۲- پرستوها، چلچله‌ها.

اباتت

(اِ تَ) [ ع. اباته ] (مص ل.) = اباته: شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن.


دیدگاهتان را بنویسید