دیوان حافظ – جان بی‌جمال جانان میل جهان ندارد

جان بی‌جمال جانان میل جهان ندارد

جان، بی‌جمالِ جانان میلِ جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد

با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد

سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد

چنگِ خمیده‌قامت می‌خوانَدَت به عشرت
بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد

ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد

احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد
در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد

گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد

کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد





  شاهنامه فردوسی - فرستادن سر سلم را به نزد فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کهور

(کَ) (اِ.) درختچه‌ای است از تیره پروانه واران که دارای برخی گونه‌های درختی نیز می‌باشد. گل آذینش سنبله‌ای است و ساقه‌هایش خار دارند. در جنوب ایران (نرماشیر و بندرعباس) و هندوستان می‌روید؛ غاف.

کهوف

(کُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کهف.

کهول

(کَ) [ ع. ]
۱- (ص.) مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد.
۲- عنکبوت.

کهولت

(کُ لَ) [ ع. ] (اِ.) پیری، سالخوردگی.

کهکشان

(کَ کَ) (اِ.) = کاهکشان: مجموعه‌ای از بیلیون‌ها ستاره‌است که برخی از آن هابه مراتب بزرگتر از خورشید می‌باشند، اما به علت فاصله زیاد، کوچکتر از خورشید به نظر می‌آیند. در بین ستارگان کهکشان‌ها، مقادیر زیادی گاز و ابرهایی از ...

کهیر

(کَ) (اِ.) نوعی بیماری پوستی که در اثر حساسیت نسبت به بعضی غذاها و داروها به وجود می‌آید و آن برآمدگی‌هایی سرخ رنگ و خارش دار در پوست است.

کهین

(کِ) (ص تف.) کوچکترین، خردترین.

کو

[ په. ] (ق. استفهام. ادات پرسش) کجا.

کو

(کُ) (ص.)۱ - زیرک، دانشمند.
۲- پهلوان، دلیر.

کواده

(کِ دَ یا دِ)
۱- چوب آستان در خانه.
۲- چوبی که پاشنه در بر آن گردد.

کوار

(~.) (اِ.) سبزی خوردنی، تره.

کوارتز

(کُ) [ فر. ] (اِ.) ماده‌ای است به فرمول ۲ Sio که دارای سختی بالنسبه زیاد است (سختی آن ۷ است) و بر روی شیشه خط می‌اندازد. شکل متداول آن منشور شش وجهی است که دو قاعده آن دو ...

کوارث

(کَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ کارثه. آنچه سبب غم و اندوه بسیار شود.

کواره

(کَ رَ یا رِ) (اِ.) = کوار: سبد، زنبیل.

کواش

(کَ) (اِ.) صفت، گونه، روش، طریق. کواشه هم گفته شده.

کواعب

(کَ عِ) [ ع. ] (اِ.) جِ کاعب ؛ پستان برآمدگان.

کوالیدن

(کَ یا کُ دَ) (مص ل.) جمع کردن، اندوختن.

کوانتوم

(کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) کوچک ترین مقدار هر کمیت فیزیکی که می‌تواند به طور مستقل وجود داشته باشد.

کواژ

(کَ) (اِ.) طعنه، سرزنش.

کواژه

(کَ ژَ یا ژِ) (اِ.)
۱- طعنه، سرزنش.
۲- خوش طبعی، مزاح.


دیدگاهتان را بنویسید