دیوان حافظ – تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج

تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج

تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزَد اگر همهٔ دلبران دَهَندَت باج

دو چشمِ شوخِ تو برهم زده خَطا و حَبَش
به چینِ زلفِ تو ماچین و هند داده خراج

بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
سوادِ زلفِ سیاهِ تو هست ظلمت داج

دهانِ شهدِ تو داده رواج آب خِضِر
لبِ چو قندِ تو بُرد از نباتِ مصر رواج

از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو دردِ دل ای جان، نمی‌رسد به عِلاج

چرا همی‌شکنی جانِ من ز سنگدلی؟
دلِ ضعیف که باشد، به نازکی چو زُجاج

لبِ تو خضر و دهانِ تو آبِ حیوان است
قدِ تو سرو و میان موی و بَر، به هیئت عاج

فِتاد در دلِ حافظ هوایِ چون تو شَهی
کمینه ذرهٔ خاکِ درِ تو بودی کاج

  دیوان حافظ - اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
«صائب تبربزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آزدن

(دَ) (مص م.) آژدن، آجیدن.

آزرد

(زَ) (اِ.) رنگ، لون، گونه.

آزردن

(زُ دَ)
۱- (مص ل.) رنجیدن.
۲- (مص م.) رنجانیدن.

آزرده

(زُ دِ) (ص مف.) رنجیده، دلتنگ.

آزرده جان

(~.) (ص مر.) آزرده خاطر.

آزرده دل

(~. دِ) (ص مر.) رنجیده، ملول، آزرده خاطر.

آزردگی

(زَ یا زُ دِ)(حامص.)رنجش، رنجیدگی.

آزرم

(زَ) [ په. ] (اِ.)۱ - داد، انصاف.۲ - شرم، حیا.
۳- رفق، مدارا.
۴- شفقت، رحم.
۵- حرمت، عزت.
۶- مهر و محبت.
۷- طرف - داری ، جانب داری، رودربایستی.۸ - فضیلت، تقوی.
۹- یاد، ذکر.
۱۰ - اندیشه، دل مشغولی. ...

آزرمجو

(ی) (~.) (ص فا.)
۱- با شرم، کم رو.
۲- منصف، عادل.

آزرمگین

(~.) (ص مر.) باحیا، باشرم.

آزری

(زَ) (ص نسب.) منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع) یا عمّ او که آزر بتگر هم گفته شده.

آزغ

(زُ) [ په. ] (اِ.) آنچه از شاخه‌های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند.

آزفنداک

(فَ) (اِ.) نک آژفنداک.

آزما

(ی) (ص فا.) در ترکیبات به معنی آزماینده آید: جنگ آزما، بخت آزما، رزم آزما.

آزمایش

(یِ) (اِ.)
۱- امتحان، تجربه، سنجش.
۲- ورزش، ریاضت، مشق.

آزمایشگاه

(~.) (اِمر.)
۱- محلی مجهز به وسایل لازم برای انجام تجارب علمی به وسیله متخصصان یا دانشجویان. لابراتوار.
۲- محلی برای آزمایش، محل تجربه کردن.

آزماینده

(یَ دِ) (ص فا.) آزمایش کننده، آزمایشگر، مجرب.

آزمایه

(یِ) (اِ مص.) امتحان، آزمایش.

آزمند

(مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار.

آزمندی

(~.)(حامص.) حرص، ولع، طمع.


دیدگاهتان را بنویسید