دیوان حافظ – تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست
به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست
که ظاهرت دُژَم و باطنت نَژَند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سروِ سهی قامتِ بلند مباد

در آن بساط که حُسن تو جلوه آغازد
مجالِ طعنهٔ بدبین و بدپسند مباد

هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند
بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد

شفا ز گفتهٔ شِکَّرفِشانِ حافظ جوی
که حاجتت به عِلاجِ گلاب و قند مباد








  دیوان حافظ - کنون که بر کف گل جام باده صاف است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آش و لاش شدن

(شُ شُ دَ) (مص ل.)
۱- از هم پاشیدن.
۲- عفونی شدن زخم.

آش پشت پا

(ش ِ پُ تِ) (اِمر.) آشی که پس از رفتن عزیزی به مسافرت درست می‌کنند و به فقرا می‌دهند.

آش کردن

(کَ دَ) (مص م.) دباغی کردن، پیراستن چرم.

آشاب

(اِ.) نک آشام.

آشام

(اِ.)
۱- نوشیدنی، شربت.
۲- غذای اندک.

آشامیدن

(دَ) (مص م.) نوشیدن.

آشانه

(نِ) (اِ.) نک آشیانه.

آشتالنگ

(لَ) (اِ.) کعب. استخوان پاشنه پا.

آشتم

(تُ) (اِ.) آشتم، آستیم، چرک و ریم جراحت.

آشتی

(اِ.)
۱- رفع دلخوری و کدورت.
۲- تمام کردن جنگ.۳ - آرامش.

آشتی کنان

(کُ) (ص فا. اِ.)
۱- عمل آشتی کردن.
۲- مجلسی که برای آشتی کردن و آشتی دادن ترتیب دهند.

آشخال

(اِ.) نک آشغال.

آشخانه

(نِ) (اِمر.) آشپزخانه، مطبخ.

آشردن

(شُ دَ) (مص م.) آشوردن.

آشرمه

(شُ مِ) (اِ.) آدرم.

آشغال

(اِ.) = آشخال:
۱- هر چیز دور ریختنی.
۲- (کن.) آدم بی ارزش و پست.

آشفتن

(شُ تَ) (مص ل.)
۱- پریشان شدن.
۲- مختل شدن امور.
۳- خشم گرفتن.
۴- به هیجان آمدن.
۵- شورش کردن.
۶- شیفته شدن.
۷- رنجیدن.

آشفته

(شُ تِ) (ص مف.)
۱- پریشان، شوریده.
۲- نابسامان، بی نظم.
۳- پراکنده.
۴- خشمگین.
۵- به هیجان آمده.
۶- رنجیده.

آشفته دل

(~. دِ) (ص مر.) پریشان خاطر، آشفته حال.

آشفته دماغ

(~. دِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- حواس پرت.
۲- غمگین.
۳- دیوانه.


دیدگاهتان را بنویسید