دیوان حافظ – تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست
به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست
که ظاهرت دُژَم و باطنت نَژَند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سروِ سهی قامتِ بلند مباد

در آن بساط که حُسن تو جلوه آغازد
مجالِ طعنهٔ بدبین و بدپسند مباد

هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند
بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد

شفا ز گفتهٔ شِکَّرفِشانِ حافظ جوی
که حاجتت به عِلاجِ گلاب و قند مباد








  شاهنامه فردوسی - بازگشتن كنيزكان به نزد رودابه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گنگ

(گَ) (ص.) خمیده، کج، کوژ (مادرزاد و غیره).

گنگ

(~.) (اِ.) لوله سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار می‌گذاشتند.

گنگ

(گُ) [ په. ] (ص.) لال، بی زبان.

گنگ

(~.) (ص.) نیکو، خوب، زیبا.

گنگ شدن

(گُ. شُ دَ) (مص ل.) لال شدن.

گنگار

(گُ) (اِ.) ماری که تازه پوست افکنده باشد.

گنگل

(گَ گَ) (اِ.) شوخی، مزاح، مسخرگی.

گنگلاج

(گُ گُ) (ص.) کسی که زبانش هنگام حرف زدن می‌گیرد.

گنگی

(گُ) (حامص.) لکنت و گرفتگی زبان.

گه

(گَ) (اِ.)
۱- وقت، زمان، هنگام.
۲- بوته زرگران.

گه

(گُ) [ په. ] (اِ.) مدفوع آدمی.

گهبد

(~.)
۱- خزانه دار.
۲- نقاد، صراف، صیرفی.
۳- مأمور خراج، جهبذ.
۴- دانشمند بزرگ.

گهبد

(گَ بَ یا بُ) (ص مر.) خداوند رتبه و مقام، صاحب مسند.

گهر

(گُ هَ) (اِ.) نک گوهر.

گهری

(~.) (ص نسب.) ذاتی، سرشتی.

گهنبار

(گَ هَ) (اِمر.) گاهنبار.

گهواره

(گَ رِ) (اِمر.) نک گاهواره.

گو

(~.) (ص.) دلیر، پهلوان.

گو

(گَ یا گُ) (اِ.) زمین پست، مغاک، گودال.

گو

(گُ) (اِ.)
۱- هرچیز گرد و گلوله مانند.
۲- گوی که آن را با چوگان بزنند.


دیدگاهتان را بنویسید