دیوان حافظ – تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست
به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست
که ظاهرت دُژَم و باطنت نَژَند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سروِ سهی قامتِ بلند مباد

در آن بساط که حُسن تو جلوه آغازد
مجالِ طعنهٔ بدبین و بدپسند مباد

هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند
بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد

شفا ز گفتهٔ شِکَّرفِشانِ حافظ جوی
که حاجتت به عِلاجِ گلاب و قند مباد








  دیوان حافظ - آن کس که به دست جام دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

زمانه از ورق گل مثال روی تو بست
ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گزلیک

(گَ یا گِ) [ تر. ] (اِ.) چاقوی کوچک دسته دار.

گزمر

(گَ مَ) (اِمر.) حساب مساحت ساختمان‌ها و عمارات.

گزمه

(گَ مِ) [ تر. ] (اِ.) شبگرد، پاسبان.

گزند

(گَ زَ) [ په. ] (اِ.)۱ - آسیب، آفت.
۲- چشم زخم.

گزند رسانیدن

(~. رَ دَ) (مص م.) صدمه زدن، گزند رساندن.

گزنه

(گَ زَ نِ یا نَ) (اِ.) گیاهی است یک ساله یا پایا با برگ‌های متقابل. گونه‌های مختلف گزنه پوشیده از خارهای گزنده‌است که پس از لمس، محتویات سوزآور غده زیر آن در پوست بدن وارد می‌شود و ایجاد سوزش می‌کند.

گزک

(گَ زَ) (اِ.)
۱- مزه، چیزی که با آن تغییر ذائقه دهند.
۲- سرما زده.
۳- موقع، فرصت مناسب.
۴- (عا.) بهانه، دستاویز. ؛ ~دست کسی دادن یا افتادن: بهانه یا مدرک به دست کسی افتادن یا دادن.

گزک

(~.) (اِ.)
۱- نوبت، دفعه، کرت.
۲- نوبت آب در زراعت (معمولاً در ۸ یا ۱۶ روز).

گزک

(~.) (اِ.) تشنج.

گزگز کردن

(گِ گِ. کَ دَ) (مص ل.) (عا.) سوزش داشتن.

گزیت

(گَ زِ) (اِ.) باج و خراج.

گزیدن

(گُ دَ) (مص م.)
۱- پسند کردن، انتخاب کردن.
۲- جدا کردن.

گزیده

(گَ دِ) (ص مف.) نیش خورده.

گزیده

(گُ دِ) (ص مف.) پسندیده، انتخاب کرده.

گزیده کردن

(~. کَ دَ)(مص م.) دست چین کردن، انتخاب کردن.

گزیر

(گُ) (اِ.) چاره، علاج.

گزیر

(~.) [ معر. ] (اِ.)
۱- پاکار، پیشکار.
۲- داروغه، عسس.

گزیرش

(گُ رِ) (اِمص.) چاره گری، علاج.

گزیره

(گُ رِ) (اِ.) چاره، علاج.

گزین

(گُ)
۱- (ص مف.) انتخاب شده.
۲- (ص فا.) انتخاب کننده.


دیدگاهتان را بنویسید