دیوان حافظ – تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست
به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست
که ظاهرت دُژَم و باطنت نَژَند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سروِ سهی قامتِ بلند مباد

در آن بساط که حُسن تو جلوه آغازد
مجالِ طعنهٔ بدبین و بدپسند مباد

هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند
بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد

شفا ز گفتهٔ شِکَّرفِشانِ حافظ جوی
که حاجتت به عِلاجِ گلاب و قند مباد








  دیوان حافظ - دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیشب که یار انجمن افروز غیر بود
ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کمرکش

(~. کِ)
۱- (اِمر.) دامنه کوه و تپه.
۲- (ص مر.) شجاع، دلیر، دلاور.

کمست

(کَ مَ) (اِ.) نوعی جواهر ارزان و کم قیمت.

کمند

(کَ مَ) (اِ.) ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند.

کمه

(کَ مَ) [ ع. ] (مص ل.) کور شدن، نابینا شدن.

کمون

(کُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پنهان داشتن.
۲- (اِمص.) پوشیدگی، نهفتگی.

کمون

(کُ مُ) [ فر. ] (ص.) عمومی، مشترک، جامعه‌ای که همه افراد آن در همه دارایی‌ها شریکند.

کمون

(کَ مُّ) [ ع. ] (اِ.) زیره.

کمونیسم

(کُ مُ) [ فر. ] (اِ.) مکتبی است که از نظر فلسفی و اقتصادی بر مالکیت عمومی وسایل تولید تکیه می‌کند و معتقد به حذف فعالیت بخش خصوصی است، مکتب اشتراکی.

کمپ

(کَ) [ انگ. ] (اِ.) اقامتگاهی ارزان قیمت که با استفاده از چادر یا کاروانک در آن اقامت می‌کنند، اردوگاه، اردو. (فره).

کمپانی

(کُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود.
۲- اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی‌شود. (فره).

کمپرس

(کُ پْ رِ) [ فر. ] (اِ.) تکه پارچه خیسی که روی قسمت زخم شده یا ملتهب بیمار می‌گذارند.

کمپرسور

(کُ رِ سُّ) [ فر. ] (اِ.)
۱- دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن برای احتراق آماده می‌کند.
۲- دستگاهی که گازها یا بخارها از جمله هوا را متراکم سازد.

کمپرسی

(کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می‌شود و بار را تخلیه می‌کند.

کمپلت

(کُ پِ لِ) [ فر. ] (ق.) کامل، کاملاً.

کمپوت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) میوه‌ای که در شربت قند یا شکر پخته باشند.

کمپوزیسیون

(کُ پُ) [ فر. ] (اِ.) ترکیب، ترکیب بندی.

کمپیر

(کَ) (ص.) پیر، سالخورده.

کمک

(کُ مَ) [ تر. ]
۱- (اِ.) مدد، یاری، کومک نیز به همین معنی است.
۲- (ص.) آن که همکاری می‌کند.
۳- دستیار، همراه.

کمی

(کَ یّ) [ ع. ] (ص.) مرد با سلاح، دلاور مسلح ؛ ج. کماه (کمات).

کمیاب

(کَ) (ص مر.) نادر، ناپیدا.


دیدگاهتان را بنویسید