دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

  شاهنامه فردوسی - رفتن كنيزكان رودابه به ديدن زال زر

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

منم و دلی که دائم به دو دست دارم او را
اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را
«میر صبری اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

مولد

(مُ وَ لَّ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- تولید شده، زاییده.
۲- پدید آورده.
۳- شخص عجمی که در عرب پرورش یافته.
۴- کلام ساخته و بر بافته.
۵- لغت عجمی که عرب در کلام استعمال کند.
۶- لغتی که قدمت استعمال ندارد، مستحدث. ج. (برای کسان) مولدین.

دیدگاهتان را بنویسید