دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اتاماژر

(اِ ژُ) [ فر. ] (اِمر.) = ایتماژور: ارکان حرب، ستاد. اتاماژور در عهد قاجاریه مستعمل بوده.

اتاوه

(اِ وَ یا وِ) [ ع. اتاوه ] (اِ.)
۱- خراج، مال دیوان.
۲- رشوه.

اتباع

( اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- پیروی کردن، در پی رفتن.
۲- بازپس داشتن، در پی فرستادن
۳- واپس کردن.
۴- حواله کردن چیزی به کسی.

اتباع

(اَ تِّ) [ ع. ] (مص م.) پیروی کردن، درپی رفتن و رسیدن به کسی.

اتباع

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تابع و تبع ؛ تابعین، پیروان.

اتجار

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص ل.) بازرگانی کردن، خرید و فروش کردن، معامله، سودا، بیع و شری، تجارت.

اتحاد

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) یکی شدن، یگانگی کردن.
۲- (اِمص.) سازگاری، توافق.
۳- اجتماع، وحدت.

اتحادیه

(اِ تِّ یُِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- انجمن، هر انجمنی که اهدافی مشترک داشته باشد.
۲- تشکیلات صنفی برای حمایت از حقوق شغل و حرفه مشخص.

اتحاف

( اِ) [ ع. ] (مص م.) تحفه دادن، ارمغان فرستادن.

اتخاذ

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص م.) گرفتن، برگرفتن، فراگرفتن.

اتر

(اِ تِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- جسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره زمین را فراگرفته.
۲- نمک فرار که از ترکیب یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل به دست می‌آید.
۳- ماده‌ای که از گرفتن یک مولکول آب ...

اتر زدن

(اَ تَ. زَ دَ) (مص ل.) فال بد زدن، آیه یأس خواندن.

اتراب

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ترب.
۱- همسالان، همزادان.
۲- دوشیزگان.

اترار

( اَ) (اِ.) زرشک، اثرار.

اتراق

( اُ) [ تر. ] (اِ.) = اطراق: توقف کردن در حین سفر، اقامت کوتاه مدت در جایی خاصه هنگام شب.

اتراک

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ترک ؛ ترکان.

اترج

(اُ رُ) [ ع. ] (اِ.) ترنج، بالنگ.

اترخان رشتی

(اُ تُ رْ نِ رَ شْ) (اِمر.) کنایه از: آدم پرافاده.

اترشی

(اُ رُ) (اِ.) ترشی.

اتساع

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) فراخ شدن، گشاد شدن.
۲- (اِمص.) فراخی، وسعت، گنجایش.
۳- کثرت مال و ثروت.


دیدگاهتان را بنویسید