دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

  دیوان حافظ - دل من در هوای روی فرخ

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود
شرح فراق می کنم، سینه کباب می شود
«ناشناس»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کاغذ

(غَ) [ از چی. ] (اِ.) ورقه نازک، خم پذیر و مسطحی که معمولاً از خمیر الیاف گیاهی ساخته می‌شود و غالباً بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند. ؛ ~سیاه کردن کنایه از: نویسندگی کردن، نوشتن ...

کاغذ خرید

(~. خَ) (اِمر.) ورقه‌ای معمولاً چاپی که در آن فروش کالایی با مشخصات معین به خریدار گواهی شده‌است.

کاغذ دیواری

(~.) (اِمر.) کاغذ کمابیش ضخیم، بادوام و معمولاً دارای نقش، برای پوشش دیوارها.

کاغذ لغ

(~. لُ) (اِمر.) = کاغذ لق: در و پنجره چوبی که به جای شیشه، بر آن کاغذ چرب شده چسبانند.

کاغذ کادو

(~. دُ) (اِمر.) کاغذ تزیینی که برای بسته بندی هدایا به کار می‌رود.

کاغذ کالک

(~.) (اِمر.) نوعی کاغذ نیمه شفاف که در نقشه کشی و طراحی و کپی - برداری به کار می‌رود.

کاغذ گلاسه

(~. گِ س) (اِمر.) کاغذ براق سفید که برای چاپ کتاب‌های نفیس و تصویرهای رنگی به کار می‌رود.

کاغذبازی

(~.) (اِ.) مجازاً: زیاده روی در تشریفات اداری که باعث پیچیدگی و کندی جریان کارها می‌شود.

کاغذین جامه

(~. مِ) نک جامه کاغذین.

کاغنه

(نَ یا نِ) (اِ.) = کاغنو:
۱- کرمی است سیاه و سرخ و زهردار، ذروح.
۲- کرم شب تاب.

کاغه

(غِ) (ص.) تن زده، اباکرده.

کاف

(اِ.) نام بیست و پنجمین حرف الفبای فارسی.

کاف

(اِ.) شکاف، رخنه، چاک.

کافئین

(فِ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوئیدی به فرمول ۲ O 4 N ۱ H 8 C که در برگ و دانه قهوه و چای و گیاه ماته و گیاه کلااکومیناتا موجود است. کافئین مقوی قلب و مدر است و در ...

کافتن

(فْ تَ) [ په. ] (مص م.) دریدن، چاک کردن، ترکانیدن.

کافته

(تِ) (ص مف.)
۱- دریده، شکافته.
۲- تفحص شده.

کافر

(فَ) [ ع. ] (اِفا.) بی دین، ملحد. ج. کفره، کفار.

کافرمژه

(~. مُ ژِ) (ص مر.) مجازاً: سیاه - چشم.

کافل

(فِ) [ ع. ] (اِفا.) ضامن.

کافنده

(فَ دِ) (ص فا.) شکافنده.


دیدگاهتان را بنویسید