دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

  دیوان حافظ - صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هفت بنا

(~. بِ) (اِمر.) هفت آسمان.

هفت بکر

(~. بِ) (اِمر.) هفت سیاره، هفت اجرام.

هفت بیجار

(~ِ.) (اِمر.) (عا.) = هفته بیجار: نوعی ترشی که از هفت نوع سبزی درست شده‌است.

هفت جوش

(~.) (اِمر.)
۱- فلز بسیار سخت.
۲- شخص پر طاقت.

هفت حرف

(~. حَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) بیست و هشت حرف الفبا را به چهار بخش (هر یک شامل هفت حرف) بنابر انتساب آن‌ها به عناصر اربعه - تقسیم کنند: اینچنین: هفت حرف آبی: ج، ز، ک، س، ...

هفت حرف استعلا

(~. حَ فِ اِ تِ) [ فا - ع. ] (اِمر.) عبارتند از: خ، ص، ض، ط، ظ، ع، ق.

هفت خضراء

(~. خَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) هفت آسمان.

هفت خط

(~. خَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان.

هفت خط

(~. خَ) [ فا - ع. ]
۱- (اِ.) هفت خط نقش شده بر جام جم.
۲- (ص.) آدم دانا، حیله گر.

هفت خوان

(~. خا)(اِمر.)۱ - هفت دشواری و کار سخت برای رستم به هنگام نجات کیکاوس وقتی که در مازندران دربند بود.
۲- هفت دشواری و کار سخت برای اسفندیار در جنگ با ارجاسب.
۳- کنایه از: دشواری‌های سخت و زیاد.

هفت خواهران

(~. خا هَ) نک. هفت اورنگ.

هفت در

(~. دَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره.

هفت در هفت

(~. دَ. هَ) (اِمر.) نک. هر هفت.

هفت دست

(~. دَ) (اِمر.)
۱- هفت مجموعه کامل از چیزی.
۲- کنایه از: مجموعه‌های کامل بسیار از چیزی.

هفت دور

(~. دَ یا دُ) [ فا - ع. ] (اِمر.) هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. ...

هفت رنگ

(~. رَ)
۱- (اِمر.) از قدیم هفت رنگ را از میان رنگ‌ها اصلی دانسته‌اند (سبح الوان) و آن‌ها عبارتند از: الف - به قولی: سیاه، خاکی (خاکستری)، سرخ، زرد، سفید، کبود، زنگاری. ب - و به قولی: زرد، آبی، نارنجی، ...

هفت زمین

(~. زَ) (اِمر.) نک. هفت اقلیم.

هفت سالاران

(~.) (اِمر.) هفت سیاره.

هفت سبع

(~. سُ) [ فا - ع. ] (اِمر.) کنایه از: تمام قرآن مجید.

هفت سین

(~.) (اِمر.) سفره‌ای که ایرانیان هنگام تحویل سال نو می‌اندازند و در آن هفت نوع محصول که با حرف «س» شروع می‌شود می‌چینند.


دیدگاهتان را بنویسید