دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

  دیوان حافظ - دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مستعین

(مُ تَ) [ ع. ] (اِفا.) یاری خواهنده.

مستغاث

(مُ تَ) [ ع. ] (اِمف.) کسی که از او استغاثه و فریادخواهی شده.

مستغرب

(مُ تَ رَ) [ ع. ] (اِمف.) غریب شمرده، شگفت دانسته.

مستغرب

(مُ تَ رِ) [ ع. ] (اِفا.) کسی که به زبان‌ها و آداب و عادات غریبان (اروپاییان و آمریکاییان) آگاه است ؛ مق. مستشرق ؛ ج. مستغربین.

مستغرق

(مُ تَ رِ) [ ع. ] (اِفا.) فرو رونده، غوطه ور شده، غرقه.

مستغفر

(مُ تَ فِ) [ ع. ] (اِفا.) آمرزش خواه.

مستغل

(مُ تَ غِ لِّ) [ ع. ] (اِ.)
۱- زمینی که از آن غله برداشت کنند.
۲- خانه یا دکانی که اجاره بدهند.

مستغلات

(مُ تَ غِ لّ) [ ع. ] (اِ.) ج. مستغل.

مستغنی

(مُ تَ) [ ع. ] (اِفا.) بی نیاز.

مستغیث

(مُ تَ) [ ع. ] (اِفا.) فریادخواه، دادخواه.

مستفاد

(مُ تَ) [ ع. ] (اِمف.) استفاده شده، گرفته شده.

مستفرنگ

(مُ تَ رَ) [ به سیاق ع. ] (ص.) کسی که در پوشیدن لباس و آداب و عادات شیوه فرنگیان را تقلید کند.

مستفعلن

(مُ تَ عِ لُ) [ ع. ] (اِ.) یکی از اجزای اصلی که بحر رجز از آن‌ها تشکیل شود.

مستفید

(مُ تَ) [ ع. ] (اِفا.) استفاده کننده، فایده گیرنده، بهره مند.

مستفیض

(مُ تَ) [ ع. ] (اِفا.) کسی که طلب فیض کند.

مستفیض شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) فیض بُردن، نیکی دریافت کردن.

مستقبح

(مُ تَ بَ) [ ع. ] (اِمف.) زشت شمرده، قبیح دانسته.

مستقبل

(مُ تَ بَ) [ ع. ] (اِمف.) زمان آینده.

مستقبل

(مُ تِ بِ) [ ع. ] (اِفا.) استقبال کننده، به پیشواز رونده.

مستقر

(مُ تَ قَ رّ) [ ع. ] (اِمف.) پایدار، استوار، استقرار یافته، قرار گرفته.


دیدگاهتان را بنویسید