دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

  دیوان حافظ - ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

وفا نکردی و کردم خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم بریدی و نبریدم
«مهرداد اوستا»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مادرخرج

(~. خَ) (اِ.) کسی که عهده دار هزینه‌های همگانی یک گروه‌است و مبلغ آن را در پایان روز یا مراسم میان افراد سرشکن و از آنان دریافت می‌کند.

مادرخوانده

(~. خا دِ) (اِمر.) نامادری.

مادرزاد

(ص مف.) مربوط یا منسوب به هنگام زاده شدن مثل: کور مادرزاد.

مادرزن سلام

(~. زَ. سَ) [ فا - ع. ] (عا.) مرسوم است که صبح روز بعد از عروسی داماد با هدیه‌ای به دیدار مادر عروس می‌رود. در این دیدار داماد دست مادر عروس را می‌بوسد و از او هدیه‌ای دریافت می‌کند.

مادرسالاری

(~.) (حامص. اِ.) نوعی نظام اجتماعی که در آن مادر صاحب اختیار و رییس خانواده‌است.

مادرگان

(دَ) (اِمر.) آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر؛ مق. پدرگان.

مادموازل

(ما زِ) [ فر. ] (اِ.) دوشیزه، دختر خانم.

ماده

(دِّ) [ ع. ماده ] (اِ.)
۱- اصل هر چیزی.
۲- آن چه که وزن داشته باشد و فضا را اشغال کند.

ماده

(دِ) [ په. ] (ص.) مقابل نر.

ماده تاریخ

(~.) (اِمر.) مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی که به حساب ابجد تاریخ واقعه‌ای را نشان دهد.

مادون

[ ع. ] (ق.) فروتر، پایین تر.

مادگی

(دِ) (اِ.)
۱- جای دکمه.
۲- آن بخشی از گیاه که ماده گل را تشکیل می‌دهد.
۳- عضو تولیدمثل در جنس ماده.

مادی

(دّ) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- کسی که منشأ خلقت را ماده و تحولات طبیعی مربوط به آن می‌داند و قائل به خداوند نیست.
۲- (عا.) مال دوست، پول پرست.

مادیان

(اِ.) اسب ماده.

مار

[ سر. ] (اِ.) عنوانی است که در اول اسامی قدیسان آورند؛ مانند: ماربطرس. مار یعقوب.

مار

(رّ) [ ع. ] مرور کننده، گذرنده.

مار

(اِ.) جانوری است از راسته خزندگان با بدنی استوانه‌ای شکل و نرم که روی زمین می‌خزد و انواع مختلف دارد اعم از سمی یا غیرسمی. ؛ ~ ِ خوش خط و خال کنایه از: شخص حیله گر و ...

مار اسپند

(اِ پَ) (اِ.)
۱- نام روز بیست و نهم از هر ماه شمسی.
۲- نام ایزد موکل بر آب.

مار افسای

(اَ) (ص فا.) مارگیر، کسی که مار را افسون کند.

مارد

(رِ) [ ع. ] (ص.) سرکش، گردنکش. ج. مرده.


دیدگاهتان را بنویسید