دیوان حافظ – تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

تا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود
سرِ ما خاکِ رَهِ پیرِ مُغان خواهد بود

حلقهٔ پیرِ مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بر سرِ تربتِ ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگَهِ رِندانِ جهان خواهد بود

برو ای زاهدِ خودبین که ز چشمِ من و تو
رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود

تُرکِ عاشق‌کُشِ من مست برون رفت امروز
تا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بود

چشمم آن دَم که ز شوقِ تو نَهَد سر به لَحَد
تا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود

بختِ حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلفِ معشوقه به دستِ دگران خواهد بود




  دیوان حافظ - شاهدان گر دلبری زین سان کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یک انداز

(~. اَ)
۱- (ص مر.) برابر.
۲- (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد.

یک بخته

(~. بَ تِ)(ص.) زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد.

یک بند

(~. بَ) (ق مر.) پیوسته، پشت سر هم.

یک تنه

(~. تَ نِ) (ق.) تنها به تنهایی.

یک تیغ

(~.) (ص مر.)
۱- متحد در جنگ.
۲- (عا.) یک دست، یکسره.

یک جا

(~.) (ق.)
۱- با هم، با یکدیگر.
۲- همگی، به کلی.

یک دل

(یَ یا یِ. دِ) (ص مر.)
۱- متحدالقول، یک زبان.
۲- صمیمی، مخلص.

یک دنده

(~. دَ دِ) (ص مر.) لجوج، خود - رأی.

یک رو

(ی) (~.) (ص مر.)
۱- صمیمی، خالص.
۲- یک دست، یک نواخت.
۳- آن که پشت و روی وی یکی باشد.

یک روند

(~. رَ وَ) (ق.) (عا.) پیاپی، پشت سر هم.

یک زبان

(~. زَ) (ق مر.) متفق القول، یک - دل.

یک زخم

(~. زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت.

یک سان

(~.) (ص مر. ق مر.)
۱- همانند.
۲- برابر.
۳- مساوی.
۴- یک نواخت.

یک سر

(~. سَ) (ص مر. ق مر.)
۱- تمام، همگی.
۲- سراسر.
۳- فوری.
۴- مستقیم.

یک سره

(~. سَ ر) (ق مر.)
۱- سراسر، از ابتدا تا انتها.
۲- به کلی، تماماً.

یک سره

کردن (~. کَ دَ) (مص م.) تمام کردن، به اتمام رساندن.

یک طرفه

(~. طَ رَ ف) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- از یک جهت، که فقط رعایت یک طرف شده باشد بدون رعایت طرف دیگر.
۲- خیابانی که فقط از یک سوی آن می‌توان رفت.

یک لاقبا

(~. قَ) (ص مر.) (عا.) بی چیز، تهی دست.

یک لخت

(~. لَ) (ص مر.)
۱- یکپارچه، یکدست.
۲- آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد و تغییر نکند.

یک نواخت

(~. نَ) (ق مر.)
۱- یک سان.
۲- یک آوا.


دیدگاهتان را بنویسید