دیوان حافظ – بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست

هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم
دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست

می‌رفت خیالِ تو ز چشمِ من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رُخَت این خستهٔ رنجور نماندست

صبر است مرا چارهٔ هجرانِ تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟

در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان است
گو خونِ جگر ریز که معذور نماندست

حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیهٔ سور نماندست





در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کنب

(کَ نَ) (اِ.) کنف، گیاهی که از آن ریسمان بافند.

کنبوره

(کَ رِ) (اِ.) مکر، دستان، فریب.

کنبیزه

(کُ زِ) (اِ.) نک کُمبزه.

کنت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) لقبی اشرافی در اروپا.

کنتاکت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) تماس، برخورد.

کنترات

(کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) قرارداد، قرارداد برای کارهای ساختمانی و غیره، پیمان.

کنتراتچی

(کُ تْ) [ فر - تر. ] (ص مر. اِمر.) آن که فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکت‌ها مقاطعه کند، مقاطعه کار، پیمانکار.

کنتراست

(کُ تْ) [ فر. ] (اِ.)
۱- تضاد احساسات و افکار و رنگ‌ها.
۲- میزان اختلاف میان روشن ترین و تیره ترین بخش یک تصویر.

کنترباس

(کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) بزرگترین و بم ترین آلات موسیقی و آن از سازهای اصلی و شبیه ویولن و ویولن سل است ولی انتهایش به زمین متکی است و ایستاده نواخته می‌شود.

کنترل

(کُ تُ رُ) [ فر. ] (اِ.) جستجو، تفتیش.

کنتس

(کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) لقب همسر یا دختر کنت.

کنتور

(کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) = کنتر: دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن‌ها.

کنج

(کُ نْ) (اِ.)
۱- گوشه، زاویه.
۲- چین و شکن و چروک.

کنج

(کِ) (ص.) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل).

کنجاره

(کُ رَ یا رِ) (اِ.) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند.

کنجد

(کُ جِ) (اِ.) از گیاهان دو لپه‌ای روغنی است که از دانه آن روغن گرفته می‌شود و در صنایع مختلف از جمله صابون سازی مصرف می‌شود.

کنجل

(کُ جُ) (اِ.)
۱- هر چیز پیچیده و درهم کشیده.
۲- دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد.

کنجه

(کِ جَ یا جِ) (اِ.) (عا.) تکه گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند.

کنجه

(کُ جَ یا جِ) (ص.) = کنج:
۱- خری که زیر دهانش ورم کرده باشد.
۲- خر دم بریده.

کنجک

(کَ جَ) (اِ.) هر چیز غریب و تازه و نو.


دیدگاهتان را بنویسید