دیوان حافظ – بیا که قصر امل سخت سست‌بنیادست

بیا که قصر امل سخت سست‌بنیادست

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست‌بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره‌نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست

تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست

غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست

  شاهنامه فردوسی - گرفتن سهراب دژ سپيد را‏

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست‌نهاد
که این عجوز، عروسِ هزار دامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسّمِ گل
بنال بلبل بی‌دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست‌نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می‌روم الله معک
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

امیری

(~.) [ ع - فا. ]
۱- (حامص.) امیر بودن، امارت، حکمرانی.
۲- سرداری، سالاری.
۳- سروری، بزرگی.
۴- (ص نسب.) منسوب به امیر.
۵- (اِ.) آهنگی که بدان دوبیتی‌های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند.
۵- (اِ.) نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیرکبیر می‌بافتند.

دیدگاهتان را بنویسید