دیوان حافظ – بیا که قصر امل سخت سست‌بنیادست

بیا که قصر امل سخت سست‌بنیادست

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست‌بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره‌نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست

تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست

غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست

  دیوان حافظ - سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست‌نهاد
که این عجوز، عروسِ هزار دامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسّمِ گل
بنال بلبل بی‌دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست‌نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

منگوله

(مَ لِ) (اِ.) آویز، آویزی که به شکل رشته و گلوله درست می‌کنند و به کلاه یا جامه یا هر چیز دیگر آویزان می‌کنند.

منگیا

(مَ) (اِ.) قمار، قمارخانه.

منگیاگر

(مَ. گَ) (ص فا.) قمارباز.

منگیدن

(مَ دَ) (مص ل.) از روی خشم آهسته در زیر لب سخن گفتن.

منی

(مَ) (حامص.) خودبینی، کِبر.

منی

(مَ یّ) [ ع. ] (اِ.) مایع جنسی معمولاً بارورساز در جاندار بالغ نر، اسپرم.

منی کردن

(مَ. کَ دَ) (مص ل.) لاف زدن، به خود بالیدن.

منیت

(مَ نِ یَّ) [ ع. منیه ] (اِ.)
۱- اجل، مرگ.
۲- سرنوشت.

منیت

(مَ یَّ) (مص جع.) غرور، خودبینی.

منیر

(مُ) [ ع. ] (اِفا.) تابان، درخشان.

منیزیم

(مَ یِ یُ) [ فر. ] (اِ.) = منیزیوم: فلزی است سبک و با جلای نقره‌ای که در هوا به آسانی جلای خود را از دست می‌دهد و کدر می‌شود. با نور سفید خیره کننده‌ای می‌سوزد و به اکسید منیزیم ...

منیع

(مَ) [ ع. ] (ص.) استوار، بلند.

منیف

(مُ) [ ع. ] (ص.) بلند، مرتفع، برآمده.

منیه

(مُ یَ) [ ع. منیه ] (اِ.) آرزو.

مه

(مَ) (اِ.) مخفف ماه.

مه

(~.) [ په. ]
۱- حرف نفی به معنای «نه».
۲- نشانه دعای منفی که قدما به کار می‌بردند.

مه

(~.) (اِ.) بخاری است که گاهی در هوای مرطوب تولید می‌شود و در فضا پراکنده می‌گردد.

مه

(مِ) [ په. ] (ص.) بزرگ، سرور. ج. مهان. مق که.

مه

(~.) [ فر. ] (اِ.) پنجمین ماه از سال میلادی.

مهابت

(مَ بَ) [ ع. مهابه ] (اِ.)
۱- بیم، ترس.
۲- شکوه، عظمت.


دیدگاهتان را بنویسید