دیوان حافظ – بود آیا که در میکده‌ها بگشایند

بود آیا که در میکده‌ها بگشایند

بُوَد آیا که درِ میکده‌ها بگشایند؟
گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند؟

اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند

به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی‌زدگان
بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند

نامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسید
تا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایند

گیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِیِ ناب
تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند

درِ میخانه ببستند خدایا مپسند
که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند

حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زُنّار ز زیرش به دَغا بگشایند



  دیوان حافظ - دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گشته است خون مرده جهان ز آرمیدگی
دیوانهٔ قلمرو ایجاد کن مرا
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یارب

(رَ) (اِ.) [ ع. ] (ندا.) پروردگارا، ای خدا.

یارج

(رَ) (اِ.) معرب یاره ؛ دستبند.

یارد

[ انگ. ] (اِ.) واحد طول در انگلستان تقریباً ۹۲ سانتی متر.

یاردانقلی

(قُ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) آدم ناشناس، کسی که هویت او مجهول باشد.

یارستن

(ر تَ) (مص ل.) توانستن، توانایی داشتن، از عهده برآمدن.

یارغو

[ تر. ] (اِ.) دعوا، منازعه.

یارمند

(مَ) (ص مر.) یاری دهنده، یار، دوست.

یاره

(ر) (اِ.)
۱- دستبند.
۲- طوق.
۳- توان، نیرو، جرأت.

یاره گیر

(~.) (اِفا.)
۱- باج و خراج گیر.
۲- جمع کننده محصول.

یارو

(اِ.) (عا.)
۱- فلان، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته‌است و به جهتی خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آن که دیگران شخص مورد نظر را نشناسند گفته می‌شود.
۲- تعبیر استخفاف آمیز از کسی.

یارک

(رَ) (اِ.)
۱- یار کوچک.
۲- بچه دان، رحم.

یارگی

(رَ) (اِ.)
۱- یارایی، توانایی.
۲- مجال، فرصت.

یاری

(حامص.) کمک، مدد.

یاری خواستن

(خا تَ) (مص ل.)
۱- کمک طلبیدن، استعانت.
۲- توانایی خواستن.

یاری دادن

(دَ) (مص ل.)
۱- کمک کردن.
۲- توانایی دادن.

یاری کردن

(کَ دَ) (مص م.)
۱- کمک کردن.
۲- نیرو بخشیدن.

یاری گر

(گَ) (ص فا.)
۱- کمک کار.
۲- نیرو دهنده.

یاریدن

(دَ) (مص م.) یاری کردن، حمایت نمودن.

یاز

(اِ.)
۱- ارش ؛ واحدی در طول و آن از نوک انگشت میانی تا آرنج می‌باشد.
۲- گام، قدم.

یازان

(ص فا.)۱ - قصدکنان.
۲- در حال اندازه - گیری.


دیدگاهتان را بنویسید