دیوان حافظ – به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کویِ میکده هر سالِکی که رَه دانست
دری دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازیِ عالَم در این کُلَه دانست

بر آستانهٔ میخانه هر که یافت رَهی
ز فیضِ جامِ مِی اَسرار خانقَه دانست

هر آن که رازِ دو عالم ز خطِ ساغَر خواند
رُموزِ جامِ جم از نقشِ خاکِ ره دانست

ورایِ طاعتِ دیوانگان ز ما مَطَلَب
که شیخِ مذهبِ ما عاقلی گُنَه دانست

دلم ز نرگسِ ساقی اَمان نخواست به جان
چرا که شیوهٔ آن تُرکِ دل سیه دانست

ز جورِ کوکبِ طالع ،سَحَرگَهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مَه دانست

حدیثِ حافظ و ساغر که می‌زند پنهان
چه جایِ محتسب و شِحنه، پادشَه دانست

بلندمرتبه شاهی که نُه رِواقِ سِپِهر
نمونه‌ای ز خَمِ طاقِ بارگَه دانست




  شاهنامه فردوسی - تاختن سهراب بر سپاه كاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

اتر

(اِ تِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- جسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره زمین را فراگرفته.
۲- نمک فرار که از ترکیب یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل به دست می‌آید.
۳- ماده‌ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود و به عنوان داروی بیهوشی و حلال به کار رود.

دیدگاهتان را بنویسید