دیوان حافظ – به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کویِ میکده هر سالِکی که رَه دانست
دری دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازیِ عالَم در این کُلَه دانست

بر آستانهٔ میخانه هر که یافت رَهی
ز فیضِ جامِ مِی اَسرار خانقَه دانست

هر آن که رازِ دو عالم ز خطِ ساغَر خواند
رُموزِ جامِ جم از نقشِ خاکِ ره دانست

ورایِ طاعتِ دیوانگان ز ما مَطَلَب
که شیخِ مذهبِ ما عاقلی گُنَه دانست

دلم ز نرگسِ ساقی اَمان نخواست به جان
چرا که شیوهٔ آن تُرکِ دل سیه دانست

ز جورِ کوکبِ طالع ،سَحَرگَهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مَه دانست

حدیثِ حافظ و ساغر که می‌زند پنهان
چه جایِ محتسب و شِحنه، پادشَه دانست

بلندمرتبه شاهی که نُه رِواقِ سِپِهر
نمونه‌ای ز خَمِ طاقِ بارگَه دانست




در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گار

[ فر. ] (اِ.) ایستگاه قطار راه آهن.

گارانتی

[ فر. ] (اِ.) تعهد سازنده یا فروشنده کالا درقبال خریدار برای ارائه خدمات پس از فروش در طی مدت مشخص، ضمانت، تضمین. (فره).

گاراژ

[ فر. ] (اِ.) جای اتومبیل، محلی که اتومبیل‌ها را در آن جا می‌گذارند.

گارد

[ فر. ] (اِ.) گروه مسلحی که پاسداری از مکان یا مقامی را بر عهده داشته باشد یا در اجرای مراسم تشریفاتی شرکت کند، پاسگان (فره)، محافظ، نگهبان.

گاردن پارتی

(دِ) [ انگ. ] (اِ.) مجلس جشن و مهمانی که در فضای آزاد برپا می‌شود.

گارسه

(س) [ فر. ] (اِ.) جعبه‌ای خانه خانه که حروف چاپ دستی را برای حروف چینی در آن قرار می‌دهند.

گارسون

(سُ) [ فر. ] (اِ.)= گارسن:پیشخدمت در رستوران‌ها.

گارسک

(سَ) (اِ.) دانه‌های ریز و سفت که در برنج و گندم می‌روید.

گارمون

(مُ) [ روس. ] (اِ.) = گارمن. گارمان. قارمون. قارمان: آلت موسیقی پرده دار شبیه جعبه که به هنگام نواختن آن را در دست گیرند و پرده‌های آن را با انگشت فشار دهند.

گاری

[ هند. ] (اِ.) ارابه، ارابه‌ای که با اسب کشیده می‌شود.

گاری

(پس.) پسوندی است که به آخر ریشه فعل، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می‌شود و معنای حاصل مصدری می‌دهد. مانند: رستگاری.

گاری

(ص.) بی ثبات، ناپایدار.

گاز

[ فر. ] (اِ.)
۱- تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می‌رود.
۲- پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می‌رسد و اتومبیل ...

گاز

(اِ.)
۱- قیچی، قیچی آهن بری.
۲- ابزاری آهنی مانند انبر که با آن میخ را از جایی که در آن فرو رفته‌است بیرون می‌کشند.
۳- دندان.

گاز

(اِ.) علف، علف چاروا.

گاز

(اِ.) گاژ، گاه.

گاز

[ فر. ] (اِ.) بخار، ماده‌ای بی شکل، سیُال و قابل گسترش.

گاز گرفتن

(گِ رِ تَ) (مص م.) به دندان گرفتن، دندان گرفتن.

گازانبر

(اَ بُ) (اِمر.) قیچی، مقراض، یک نوع ابزاری است که در کارهای آهنگری و زرگری و غیره به کار می‌رود.

گازر

(زُ یا زَ) (ص. اِ.) رخت شوی.


دیدگاهتان را بنویسید

معنی