دیوان حافظ – به ملازمان سلطان، که رساند این دعا را

به ملازمان سلطان، که رساند این دعا را

به ملازمانِ سلطان، که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران گدا را

ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود پناهم
مَگَر آن شهابِ ثاقب مددی دهد، خدا را!

مُژِه‌یِ سیاهت اَرْ کرد به خونِ ما اشارت،
ز فریبِ او بیندیش و غلط مکن، نگارا

دلِ عالمی بِسوزی چُو عِذار بَرفُروزی
تو از این چه سود داری، که نمی‌کنی مدارا؟

همه‌شب در این اُمیدم که نسیم صبحگاهی،
به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را

چه قیامت است، جانا، که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت، بنما عِذار ما را

به خدا، که جرعه‌ای دِه تو به حافظ سحرخیز؛
که دعایِ صبحگاهی، اثری کند شما را



  شاهنامه فردوسی - پيغام كاوس به زال و رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

روی نکو به طینت ساقی نمی رسد
گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کبک

(کَ) (اِ.) پرنده‌ای است وحشی با دم کوتاه و پرهایی به رنگ خاکی که زیبایی راه رفتنش مَثَل است. ؛ ~ کسی خروس خواندن کنایه از: شاد و شنگول بودن آن کس.

کبکاب

(کَ) (اِ.) نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد.

کبکبه

(کَ کَ بَ) [ ع. کبکبه ] (اِ.)
۱- جماعت مردم، گروه سواران و شتران.
۲- عظمت و شوکت و جلال.

کبکنجیر

(کَ کَ) (اِ.)
۱- درُاج.
۲- چکاوک.

کبی

(کَ بِ یّ) (اِ.) میمون، بوزینه، کپی هم گفته شده.

کبیتک

(کُ بَ تَ) (اِ.) آلتی که آسیا را بدان تیز کنند؛ آسیازنه.

کبیده

(کُ دَ یا دِ) (اِ.) آردی که گندم، برنج، نخود یا جو آن را بریان کرده باشند.

کبیر

(کَ) [ ع. ] (ص.) بزرگ. ج. کبراء.

کبیره

(کَ رِ) [ ع. کبیره ] (ص.) گناه بزرگ.

کبیسه

(کَ س) [ ع. کبیسه ] (اِ.) سالی که به جای ۳۶۵ روز ۳۶۶ روز باشد این اتفاق هر چهار سال یک بار می‌افتد.

کبین

(کَ) (اِ.) مهر، صداق، کابین.

کت

(کَ) (اِ.)
۱- تخت پادشاهی.
۲- (عا.) شانه و کتف. ؛ توی ~ کسی نرفتن مورد قبول کسی قرار نگرفتن.

کت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) نیم تنه آستین دار مردانه و زنانه.

کت و کلفت

(کَ تُ کُ لُ) (ص مر.) (عا.) درشت و محکم.

کت و کول

(~.) (اِمر.) (عا.) بازوها و شانه‌ها. ؛ از ~ افتادن احساس خستگی شدید و طاقت فرسا کردن.

کت کن

(کَ. کَ) (ص فا.) کاریزکن، مقنی.

کتاب

(کِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- نوشته، مکتوب.
۲- مجموعه چاپی یا خطی از موضوعات مختلف.

کتاب

(کُ تّ) [ ع. ] (اِ.) جِ کاتب ؛ نویسندگان.

کتاب فروشی

(~. فُ) [ ع - فا. ]
۱- (حامص.) شغل و عمل فروش کتاب.
۲- (اِ مر.) دکان و مغازه فروش کتاب.

کتاب نامه

(~. مِ) (اِمر.) فهرستی از کتاب‌های متعلق به یک نویسنده یا کتابخانه یا مربوط به یک موضوع همراه با اطلاعاتی درباره تاریخ تألیف و چاپ کتاب و ناشر، کتاب شناسی.


دیدگاهتان را بنویسید