دیوان حافظ – به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است
بکُش به غمزه که اینَش سزایِ خویشتن است

گَرَت ز دست برآید مُرادِ خاطرِ ما
به دست باش که خیری به جایِ خویشتن است

به جانت ای بتِ شیرین دهن که همچون شمع
شبانِ تیره، مُرادم فنایِ خویشتن است

چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مَکُن که آن گلِ خندان به رای خویشتن است

به مُشکِ چین و چِگِل نیست بویِ گُل مُحتاج
که نافه‌هاش ز بندِ قَبایِ خویشتن است

مرو به خانهٔ اربابِ بی‌مُروتِ دهر
که گنجِ عافیتت در سرایِ خویشتن است

بسوخت حافظ و در شرطِ عشقبازیِ او
هنوز بر سرِ عهد و وفایِ خویشتن است



در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کوست

(اِ.)
۱- نقاره، طبل بزرگ.
۲- صدمه، آسیب.

کوستن

(تَ) (مص م.) کوفتن.

کوسن

(سَ) [ فر. ] (اِ.) بالش، بالشتک.

کوسه

(س) (ص.)
۱- مردی که ریش نداشته باشد.
۲- شکل پنجم از اشکال رمل، فرح.

کوسه بر نشین

(~. بَ نِ) (اِمر.) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می‌کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می‌کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می‌نمودند و ...

کوسه ماهی

(~.) (اِمر.) نوعی ماهی عظیم - الجثه که مهاجم، خطرناک و گوشتخوار است. رنگش قهوه‌ای و درازی بدنش به شش متر می‌رسد.

کوسک

(کَ س) (اِ.) باقلا.

کوشا

(ص فا.) جد و جهد کننده، ساعی.

کوشش

(ش) (حامص.) کوشیدن، سعی.

کوشش کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) جد و جهد کردن.

کوشه

(شِ) (اِ.) کوشک. قصر.

کوشک

(شْ) (اِ.) خانه بزرگی در میان یک باغ، کاخ تابستانی.

کوشیدن

(دَ) (مص ل.) سعی کردن، جد و جهد کردن.

کوف

(اِ.) بوم، جغد.

کوفت

(اِ.)
۱- صدمه‌ای که از سنگ و مشت و لگد برسد.
۲- آسیب، صدمه.
۳- اندوه.
۴- بیماری سفلیس.
۵- نوعی ناسزا.

کوفتن

(تَ) (مص م.) کوبیدن، صدمه زدن.

کوفته

(تَ یا تِ) (ص مف.)
۱- کوبیده، ساییده، خسته و فرسوده.
۲- (اِ.) یک قسم طعام که با برنج و لپه و گوشت کوبیده درست می‌کنند.

کوفتگی

(تِ) (حامص.) آسیب دیدگی، خستگی شدید.

کوفجان

(اِ.) قفس مرغان.

کوفشان

(اِ.) بافنده، جولاهه.


دیدگاهتان را بنویسید