دیوان حافظ – به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن، انکارِ کارِ ما نرسد

اگر چه حُسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز
به یارِ یک جهت حق‌گزارِ ما نرسد

هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی
به دل‌پذیری نقشِ نگارِ ما نرسد

هزار نقد به بازارِ کائنات آرند
یکی به سکهٔ صاحب عیارِ ما نرسد

دریغ قافله عمر کآن چنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد

دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد

چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را
غبارِ خاطری از ره‌گذارِ ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصهٔ او
به سمعِ پادشهِ کام‌گارِ ما نرسد





  دیوان حافظ - تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار می‌ماند به جا
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آغاری

(اِ.)نوعی جامه ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می‌کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن.

دیدگاهتان را بنویسید