دیوان حافظ – به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست

سِرِشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست

بکن معامله‌ای، وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتَمِ جم، یاوه کرد و باز نَجُست

دلا طَمَع مَبُر از لطفِ بی‌نهایتِ دوست
چو لافِ عشق زدی، سر بباز، چابک و چُست

به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
که از دروغ سیه‌روی گشت صبحِ نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمی‌کنی به ترحم، نِطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبر‌ان حِفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست



در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آش

[ سنس. ] (اِ.)۱ - غذای آبدار که از حبوبات و روغن و سبزی و مانند آن درست کنند.
۲- آهار و مایعی که برای دباغی پوست حیوانات ب ه کار برند. ؛ ~برای کسی پختن توطئه‌ای برای کسی ترتیب دادن. ؛ همان ~ُ همان کاسه وضع به همان منوال است که بود، هیچ تغییر نکرده‌است. ؛ ~با جاش کنایه از آدم طمع کاری که علاوه بر آش به کاسه آن نیز نظر دارد، کسی که انتظار بی مورد و بیش از حق خود دارد.

دیدگاهتان را بنویسید