دیوان حافظ – به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست

سِرِشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست

بکن معامله‌ای، وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتَمِ جم، یاوه کرد و باز نَجُست

دلا طَمَع مَبُر از لطفِ بی‌نهایتِ دوست
چو لافِ عشق زدی، سر بباز، چابک و چُست

به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
که از دروغ سیه‌روی گشت صبحِ نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمی‌کنی به ترحم، نِطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبر‌ان حِفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست



  شاهنامه فردوسی - آمدن رستم نزديك شاه مازندران به پيغمبرى
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

یلوه

(یَ وِ) (اِ.) مرغ کوچکی که می‌گویند در اثر باران به وجود می‌آید.

دیدگاهتان را بنویسید