دیوان حافظ – به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست

سِرِشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست

بکن معامله‌ای، وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتَمِ جم، یاوه کرد و باز نَجُست

دلا طَمَع مَبُر از لطفِ بی‌نهایتِ دوست
چو لافِ عشق زدی، سر بباز، چابک و چُست

به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
که از دروغ سیه‌روی گشت صبحِ نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمی‌کنی به ترحم، نِطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبر‌ان حِفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست



در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آلر

(لَ) (اِ.) سرین، کفل.

آلرژی

(لِ) [ یو. ] (اِ.) حساسیت، نسبت به چیزی حساسیت داشتن که باعث بروز علایمی چون عطسه، تنگی نفس، کهیر حتی شوک می‌شود.

آلست

(لَ) (اِ.) = آلسن: نک آلر.

آلش

(لِ) (اِ.) راش.

آلغ

(لُ) (اِ.) نک آله.

آلغده

(لُ دِ) (ص.) نک آرغده.

آلفا

[ یو. ] (اِ.) نخستین حرف از الفبای یونانی.

آلفا

[ فر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره غلات که دایمی است و در شمال آفریقا و جنوب اسپانیا فراوان است. الیاف این گیاه در کاغذسازی و ساختن طناب به کار می‌رود؛ جلفا، الفا، جلز، علف کاغذ، پیرز، علف پیرز ...

آلفتن

(لُ تَ)
۱- (مص م.) آشفتن، پریشان ساختن.
۲- (مص ل.) شوریده شدن، پریشان شدن.

آلفته

(لُ تِ) (ص مف.) آشفته، پریشان.

آلنگ

(لَ) (اِ.)
۱- خندق.
۲- دیواری که بر گِرد سپاه برای محافظت درست کنند. مورچال، سنگر.

آله

(لُ) (اِ.)
۱- عقاب، شاهین. آلوه و آلغ نیز گویند.

آله کلو

(لِ یا لَ کُ) (اِمر.) حشره‌ای از راسته قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است ؛ زراریح، آلاکلنگ، اللهکلنگ نیز گفته می‌شود.

آلهه

(لِ هِ) [ ع. ] (اِ.) جِ اِله ؛ خدایان، معبودان.

آلو

[ په. ] (اِ.) درختی از تیره گل سرخیان از دسته بادامی‌ها و دارای انواع متعدد از قبیل: آلو زرد، آلو سیاه، آلو قیصی و غیره.

آلوئک

(ئ َ) (اِ.) سنگ‌های آهکی کوچکی که داخل سفال یا آجر پخته باشد. آلودک هم گویند.

آلودن

(دَ) [ په. ]
۱- (مص م.) آغشته کردن، آلوده کردن.
۲- (مص ل.) کثیف شدن.

آلوده

(دِ) (ص مف.)
۱- مالیده به چیزی، آغشته.
۲- آغشته شده، کثیف.

آلودگی

(دِ) (حامص.)
۱- ناپاکی، آلایش، لکه.
۲- عادت به اعمال زشت.
۳- گناه، فسق.

آلوسن

(سَ) [ یو. ] (اِ.) = آلسن: قسمی زردآلوی لطیف.


دیدگاهتان را بنویسید