دیوان حافظ – به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست

سِرِشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست

بکن معامله‌ای، وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتَمِ جم، یاوه کرد و باز نَجُست

دلا طَمَع مَبُر از لطفِ بی‌نهایتِ دوست
چو لافِ عشق زدی، سر بباز، چابک و چُست

به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
که از دروغ سیه‌روی گشت صبحِ نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمی‌کنی به ترحم، نِطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبر‌ان حِفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست



در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گزین کردن

(گُ. کَ دَ) (مص م.) انتخاب کردن، برگزیدن.

گزینش

(گُ نِ)(اِمص.)برگزیدن، انتخاب کردن.

گزینه

(گُ نِ) (اِ.)
۱- مجموعه‌ای از نوشته‌های انتخاب شده.
۲- هر یک از پاسخ‌های یک آزمون.
۳- هر یک از دو یا چند شیئی، پیشنهاد یا راه حلی که بتوان انتخاب کرد.

گس

(گَ) (ص.) (عا.) مزه‌ای که دهان را می‌بندد.

گسار

(گُ) (پس.) پسوندی است که در ترکیب با بعضی واژه‌ها معنای خورنده می‌دهد. مانند: غم گسار، می‌گسار.

گساردن

(گُ دَ) (مص م.)
۱- نهادن، گذاشتن.
۲- خوردن، خوردن شراب و غم.

گسارنده

(گُ رَ دِ) (ص فا.) ساقی.

گساریدن

(گُ دَ) (مص م.) نک گساردن.

گست

(گَ) (ص.) زشت، قبیح، نازیبا.

گستاخ

(گُ) [ په. ] (ص.) جسور، بی ادب.

گستاخ شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) بی باک شدن، دلیر شدن.

گستاخی

(~.) (حامص.) دلیری، بی پروایی.

گستاخی کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) جسارت کردن.

گستراندن

(گُ تَ دَ) (مص م.)
۱- پهن کردن.
۲- فرش کردن.
۳- منتشر کردن.
۴- پخش کردن.

گسترانیدن

(گُ دَ) (مص م.) نک گستراندن.

گستردن

(گُ تَ دَ) (مص م.)
۱- پهن کردن، باز کردن.
۲- پخش کردن، انتشار دادن.
۳- رواج دادن، متداول کردن.

گستردنی

(گُ تَ دَ) (ص.) هرآنچه که بگسترانند.

گسترده

(گُ تَ دِ) (ص مف.) پهن کرده، پهن شده.

گسترده شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) منتشر شدن.

گسترش

(گُ تَ رِ) (اِمص.)
۱- گستردگی، پهن شدگی.
۲- فرش، هر چیز گستردنی.
۳- رواج، توسعه، بسط.


دیدگاهتان را بنویسید