دیوان حافظ – به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست

سِرِشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست

بکن معامله‌ای، وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتَمِ جم، یاوه کرد و باز نَجُست

دلا طَمَع مَبُر از لطفِ بی‌نهایتِ دوست
چو لافِ عشق زدی، سر بباز، چابک و چُست

به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
که از دروغ سیه‌روی گشت صبحِ نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمی‌کنی به ترحم، نِطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبر‌ان حِفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست



در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آتش نشاندن

(~. نِ دَ) (مص م.)
۱- خاموش کردن آتش.
۲- کنایه ا ز: فرو نشاندن خشم و غضب.
۳- خاموش کردن فتنه و آشوب.

آتش نشانی

(~. نِ) (اِ.) اداره و سازمانی که کارش فرونشاندن حریق است.

آتش پاره

(~. رِ) (اِمر.)
۱- پاره آتش، اخگر.
۲- کنایه از: کودک شریر.

آتش پرست

(~. پَ رَ) (اِمر.) پرستنده آتش. کسی که آتش را پرستش کند. زرتشتیان را به دلیل آن که آتش را گرامی و محترم می‌دارند آتش پرست می‌گویند: آذرپرست و آذرکیش هم گفته شده.

آتش گردان

(~. گَ) (اِمر.) ظرف کوچک سیمی که در آن چند تکه زغال افروخته قرار می‌دهند و در هوا می‌چرخانند تا مشتعل گردد؛ آتش چرخان، آتش سرخ کن.

آتش گیره

(~. رِ) (اِمر.) آن چه با آن آتش افروزند (پنبه، خار، هیزم)، آتش افروزنه.

آتش یافتن

(تَ. تَ)(مص ل.)
۱- گرم شدن.
۲- به شوق آمدن، شور و حال یافتن.

آتشبار

(~.) (اِفا.)
۱- ریزنده آتش (شخص یا شی ء).
۲- چخماق.
۳- تفنگ، توپ.
۴- یک واحد از توپخانه شامل چهار گروهان.

آتشبان

(~.) (ص مر.)
۱- نگهبان آتشکده.
۲- مالک دوزخ.

آتشخوار

(~. خا) (اِمر.)
۱- خورنده آتش.
۲- شترمرغ.
۳- کنایه از: آدم.

آتشدان

(~.)(اِمر.)
۱- منقل، اجاق.
۲- تنور.
۳- ظرفی مخصوص در آتشکده که در آن آتش مقدس افروزند.

آتشفشان

(~. فِ) (ص فا. اِمر.)
۱- آن چه آتش فشاند.
۲- کوهی که از دهانه آن مواد سیال سوزان و خاکستر و آتش بیرون آید.

آتشه

(تَ یا تِ ش ِ) (اِمر.) برق، آذرخش.

آتشپا

(~.)(ص مر.) تیزرو، بی قرار و آرام.

آتشک

(تَ شَ)(اِمر.)۱ - آبله فرنگی، سفلیس، کوفت.
۲- کرم شب تاب.

آتشکده

(تَ کَ دِ) (اِمر.) جایی که زردشتیان آتش مقدس را در آن نگه داری کنند، نیایشگاه زرتشتیان، آذرکده، آتشگاه.

آتشگاه

(~.) (اِمر.)
۱- آتشکده.
۲- آتشدان.

آتشی شدن

(تَ. شُ دَ) (عا.) عصبانی شدن.

آتشیزه

(تَ زِ) (اِمر.) کرم شب تاب.

آتشین

(تَ) (ص نسب.) آتشی، از آتش.


دیدگاهتان را بنویسید