دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  دیوان حافظ - دل سراپرده محبت اوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در دل ما شکوهٔ خونین نمی‌گردد گره
هر چه در شیشه است، در پیمانه می‌ریزیم ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اخوان المسلمین

(اِ خْ نُ لْ مُ سْ لِ) [ ع. ] (اِمر.) نام جمعیتی که توسط حسن البنا در سال ۱۹۲۸ در مصر بوجود آمد و هدف آن احیای شعائر دین و ایجاد وحدت اسلامی بود. این جنبش در سال ...

اخوانیات

(اِ یّ) [ ع. ] (ص نسب.) جِ اخوانیه ؛ نامه‌های دوستانه.

اخوت

(اُ خُ وَّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برادر شدن، دوست شدن.
۲- (اِمص.) برادری.

اخوی

(اَ خَ) [ ازع. ] (اِ.) برادر.

اخوین

(اَ خَ وَ) [ ع. ] (اِ.) تثنیه اَخ، دو برادر.

اخچه

(اَ چِ) [ تر. ] (اِ.) = اقچه. آقچه:
۱- ریزه زر.
۲- سکه زر و مهر درم از زر و نقره.
۳- مطلق زر و سیم.
۴- روپیه.

اخگر

(اَ گَ) (اِ.) پاره آتش، شراره، جرقه.

اخیار

(اَ) [ ع. ] (ص.) جِ خیر؛ نیکان، برگزیدگان.

اخیر

( اَ) [ ع. ] (ص.) پسین، بازپسین، آخری.

اخیراً

(اَ رَ نْ) [ ع. ] (ق.) در آخر، به تازگی، جدیداً.

اخیه

(اَ یَّ) [ ع. ] (اِ.) آخیه، میخ آخور، ریسمان یا قلاب‌هایی که در طویله کنار آخور نصب می‌کنند و چهارپایان را به آن‌ها می‌بندند. ج. اواخی یا اخایا.

ادا

( اَ) [ ع. اداء ]
۱- (مص م.) به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است.
۲- (اِ.) ناز، کرشمه.
۳- رمز، اشاره.
۴- (عا.) حرکات مسخره و بیهوده.
۵- تقلید.

ادا

اصول (~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن.

ادا اطوار

(~. اَ) (اِمر.)
۱- شکلک سازی.
۲- تقلید در آوردن.

اداء

( اَ) [ ع. ] (مص م.) به جا آوردن، انجام دادن.

ادات

( اَ) [ ع. ] (اِ.) افزار، ابزار، آلت، وسیله.

اداره

(اِ رِ) [ ع. اداره ]
۱- (مص م.) نظام دادن، گرداندن کار.
۲- (اِ.) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد.

اداره بازی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص. اِمر.) تشریفات اداری، فرمالیته.

اداری

( اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به اداره، وابسته به اداره.
۲- آن که در اداره کار کند.

ادام

( اِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- خورش، نان خورش، قاتق، اِبا.
۲- پیشوای قوم.
۳- موافق و سازگار.


دیدگاهتان را بنویسید