دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  شاهنامه فردوسی - رزم كاوس با شاه هاماوران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ايـن طـبـيـعـت چيزها با بي‌زباني گفته ليک
قـصـه روشـن ازيـن الکن نمي‌آيد به‌دست
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تخجم

(تَ خَ جُّ) [ ع. ] (ص.)نامبارک، نافرخنده.

تخجیل

(تَ) [ ع. ] (مص م.) شرمنده کردن.

تخدیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- سست کردن.
۲- بی حس کردن.

تخدیش

(تَ) [ ع. ] (مص م.) خدشه دار ساختن.

تخریب

(تَ) [ ع. ] (مص م.) ویران کردن، خراب کردن.

تخریج

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- یاد دادن، آموختن.
۲- بیرون آوردن.
۳- بیرون کردن، نفی بلد.

تخریق

(تَ) [ ع. ] (مص م.) پاره کردن، درانیدن.

تخس

(تُ) (ص.) (عا.)
۱- بچه شیطان و بازیگوش.
۲- حرف نشنو، سرکش.

تخس

(تَ) (اِ.)
۱- گرما، حرارت.
۲- تپش قلب از رنج و اندوه.

تخس کردن

(تَ. کَ دَ) (مص م.) تقسیم کردن، قسمت کردن.

تخسیر

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) هلاک کردن، نابود گردانیدن.
۲- به زیان انداختن.
۳- (اِمص.) کمی.

تخش

(تَ) (اِ.)
۱- تیر.
۲- کمان.
۳- فشفشه.
۴- صدر مجلس.

تخشایی

(تُ)
۱- (حامص.) کوشایی و چالاکی.
۲- (اِ.) کارخانه اسلحه سازی.

تخشع

(تَ خَ شُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- فروتنی کردن.
۲- تضرع کردن.

تخشیدن

(تُ دَ) (مص ل.) کوشیدن، کوشش کردن.

تخصص

(تَ خَ صُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- به چیزی مخصوص شدن.
۲- در کاری مهارت داشتن.

تخصیص

(تَ) [ ع. ] (مص م.) ویژه گردانیدن، خاص کردن.

تخضع

(تَ خَ ضُّ) [ ع. ] (مص ل.) فروتنی کردن.

تخضیب

(تَ) [ ع. ] (مص م.) رنگ کردن، خضاب کردن.

تخطئه

(تَ طِ ئِ ) [ ع. ] (مص م.) خطاکار خواندن. کسی را به خطا نسبت دادن.


دیدگاهتان را بنویسید