دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  دیوان حافظ -  هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار
و از آن که با دل ما کرده‌ای پشیمان باش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استطراد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- از پیش دشمن گریختن و فریفتن او.
۲- از مطلب دور افتادن.

استطراف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نو شمردن.
۲- تازه و نو یافتن.
۳- شگفت داشتن.

استطلاع

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آگهی جستن، اطلاع خواستن.
۲- پرسیدن.

استظهار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- کمک خواستن.
۲- (اِمص.) پشت گرمی.

استعادت

(اِ تِ دَ) [ ع. استعاده ] (مص م.) نک استعاده.

استعاده

(اِ تِ دِ) [ ع. استعاده ]
۱- (مص م.) بازگشت چیزی را خواستن.
۲- (مص ل.)عادت کردن.

استعاذه

(اِ تِ ذِ) [ ع. استعاذه ] (مص ل.) پناه جُستن، پناه بردن.

استعاره

(اِ تِ رِ) [ ع. استعاره ] (مص م.) به عاریت گرفتن.

استعانت

(اِ تِ نَ) [ ع. استعاثه ] (مص م.) یاری خواستن، کمک طلبیدن.

استعباد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) کسی را بنده خود ساختن، مانند بنده گردانیدن.

استعجاب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)عجب شمردن، در شگفت شدن، به شگفت آمدن.

استعجال

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) کاری را به شتاب خواستن، به شتاب واداشتن.
۲- (مص ل.) شتافتن، شتاب کردن.
۳- (اِمص.) شتابزدگی.

استعجام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- پوشیده شدن.
۲- ناتوان شدن به سخن گفتن، عاجز شدن در سخن.
۳- خاموش گشتن از پاسخ سایل
۴- بسته و مبهم شدم کلام.

استعداد

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) آماده شدن، مهیا گشتن.
۲- (اِمص.) آمادگی، توانایی. ج. استعدادات.

استعراب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- عرب مآب گشتن.
۲- سخن فارسی را عربی کردن.
۳- دشنام دادن، فحش گفتن.

استعصام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- چنگ زدن.
۲- پناه آوردن.

استعطاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- مهربانی خواستن.
۲- دل به دست آوردن.

استعظام

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بزرگ شمردن، بزرگ داشتن.
۲- (مص ل.) بزرگ منشی و تکبر کردن.

استعفاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) تقاضای معافیت از انجام کار. ؛~ نامه نامه‌ای که تقاضای کناره گیری از شغل یا کار در آن نوشته شده‌است.

استعلاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برتری جستن.
۲- بزرگوار شدن.
۳- (اِمص.) بلندی، رفعت.


دیدگاهتان را بنویسید