دیوان حافظ – بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد

دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا
درش بِبَست و کلیدش به دل‌سِتانی داد

شکسته‌وار به درگاهت آمدم، که طبیب
به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاریِ ناتوانی داد

برو معالجهٔ خود کن ای نصیحت‌گو
شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد






  دیوان حافظ - گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم
یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد
«شهریار»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گیوه

(وِ) (اِ.) نوعی کفش که رویه آن از نخ یا ابریشم بافته می‌شود. ؛ ~ها را ورکشیدن کنایه از: تصمیم به رفتن گرفتن و آماده حرکت شدن.

دیدگاهتان را بنویسید