دیوان حافظ – بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد

دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا
درش بِبَست و کلیدش به دل‌سِتانی داد

شکسته‌وار به درگاهت آمدم، که طبیب
به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاریِ ناتوانی داد

برو معالجهٔ خود کن ای نصیحت‌گو
شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد






  شاهنامه فردوسی - فراهم آوردن شاهنامه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم در چرا نکنم از که کمترم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گلادیاتور

(گِ تُ) [ فر. ] (اِ.) در روم قدیم به بردگان و غلامانی می‌گفتند که می‌بایست در میدان‌های عمومی با یکدیگر یا با حیوانات درنده تا دم مرگ بجنگند.

دیدگاهتان را بنویسید