دیوان حافظ – بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد

دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا
درش بِبَست و کلیدش به دل‌سِتانی داد

شکسته‌وار به درگاهت آمدم، که طبیب
به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاریِ ناتوانی داد

برو معالجهٔ خود کن ای نصیحت‌گو
شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد






  دیوان حافظ - حسن تو همیشه در فزون باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اتاماژر

(اِ ژُ) [ فر. ] (اِمر.) = ایتماژور: ارکان حرب، ستاد. اتاماژور در عهد قاجاریه مستعمل بوده.

اتاوه

(اِ وَ یا وِ) [ ع. اتاوه ] (اِ.)
۱- خراج، مال دیوان.
۲- رشوه.

اتباع

( اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- پیروی کردن، در پی رفتن.
۲- بازپس داشتن، در پی فرستادن
۳- واپس کردن.
۴- حواله کردن چیزی به کسی.

اتباع

(اَ تِّ) [ ع. ] (مص م.) پیروی کردن، درپی رفتن و رسیدن به کسی.

اتباع

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تابع و تبع ؛ تابعین، پیروان.

اتجار

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص ل.) بازرگانی کردن، خرید و فروش کردن، معامله، سودا، بیع و شری، تجارت.

اتحاد

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) یکی شدن، یگانگی کردن.
۲- (اِمص.) سازگاری، توافق.
۳- اجتماع، وحدت.

اتحادیه

(اِ تِّ یُِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- انجمن، هر انجمنی که اهدافی مشترک داشته باشد.
۲- تشکیلات صنفی برای حمایت از حقوق شغل و حرفه مشخص.

اتحاف

( اِ) [ ع. ] (مص م.) تحفه دادن، ارمغان فرستادن.

اتخاذ

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص م.) گرفتن، برگرفتن، فراگرفتن.

اتر

(اِ تِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- جسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره زمین را فراگرفته.
۲- نمک فرار که از ترکیب یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل به دست می‌آید.
۳- ماده‌ای که از گرفتن یک مولکول آب ...

اتر زدن

(اَ تَ. زَ دَ) (مص ل.) فال بد زدن، آیه یأس خواندن.

اتراب

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ترب.
۱- همسالان، همزادان.
۲- دوشیزگان.

اترار

( اَ) (اِ.) زرشک، اثرار.

اتراق

( اُ) [ تر. ] (اِ.) = اطراق: توقف کردن در حین سفر، اقامت کوتاه مدت در جایی خاصه هنگام شب.

اتراک

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ترک ؛ ترکان.

اترج

(اُ رُ) [ ع. ] (اِ.) ترنج، بالنگ.

اترخان رشتی

(اُ تُ رْ نِ رَ شْ) (اِمر.) کنایه از: آدم پرافاده.

اترشی

(اُ رُ) (اِ.) ترشی.

اتساع

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) فراخ شدن، گشاد شدن.
۲- (اِمص.) فراخی، وسعت، گنجایش.
۳- کثرت مال و ثروت.


دیدگاهتان را بنویسید