دیوان حافظ – بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

بنال بلبل اگر با مَنَت سرِ یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کارِ ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست
چه جایِ دم زدنِ نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست

خیالِ زلفِ تو پختن نه کارِ هر خامیست
که زیرِ سلسله رفتن طریقِ عیّاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست

جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست

قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلکِ سروری به دشواریست

سحر کرشمهٔ چشمت به خواب می‌دیدم
زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاریِ جاوید در کم آزاریست



  دیوان حافظ - خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
«نظامی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کیله

(کَ لَ یا لِ) [ ع. کیله ] (اِ.)
۱- پیمانه.
۲- در فارسی پیمانه‌ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند.

کیلو

[ فر. ] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می‌رود: کیلوگرم، کیلومتر.

کیلوس

[ معر. ] (اِ.) مواد غذایی داخل معده که با شیره معده و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده، قیلوس.

کیلومتر

(مِ) (اِمر.) واحد مسافت معادل ۱۰۰۰ متر. ؛ ~ مربع واحد سطح معادل یک میلیون مترمربع.

کیلوگرم

(گِ رَ) [ فر. ] (اِمر.) واحدی عمده برای وزن و آن معادل هزارگرم است.

کیلکا

(کِ) (اِ.) ماهی کوچک خوراکی از تیره شُک ماهیان.

کیمال

(کِ) (اِ.) جانوری که از پوستش پوستین سازند.

کیماک

(اِ.) قیماق، سرشیر.

کیماک

(اِ.) تنگ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می‌بندند.

کیمخت

(مُ) (اِ.) پوست کفل اسب و خر که آن را به نحوی خاص دباغت کنند، ساغری.

کیموس

[ معر. ] (اِ.)
۱- مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد؛ ج. (ع.) کیموسات.
۲- استحاله طعام است در معده - - بعد از هضم ...

کیمونو

(مُ نُ) (اِ.) لباس بلند سنتی ژاپنی با آستین‌های گشاد و کمربند پارچه‌ای که به عنوان لباس رو می‌پوشند.

کیمیا

[ یو. ]
۱- (اِ.) ماده‌ای که به عقیده قدما می‌توانست مس را تبدیل به طلا کند.
۲- مکر و حیله.
۳- (کن.) عشق، عاشقی.
۴- (ص.) هر چیز نادر و نایاب، دست نیافتنی.
۵- در تصوف نظر پیرو مرشد کامل.

کیمیاگر

(گَ) [ یو - فا. ] (ص فا.) کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد.

کین

(اِمص.) عداوت، دشمنی.

کین ایرج

(رَ) (اِمر.) = کینه ایرج: نام لحن نوزدهم از سی لحن باربد.

کین توزی

(حامص.) دشمنی، انتقام جویی.

کین خواستن

(خا تَ) (مص م.)انتقام جُستن.

کین خواهی

(خا) (حامص.) انتقام جویی.

کین سیاوش

(وُ) (اِمر.) = کینه سیاوش: نام لحن بیستم از سی لحن باربد.


دیدگاهتان را بنویسید