دیوان حافظ – بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد
بادِ غیرت به صدش خار پریشان‌دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل‌خوش بود
ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

قُرَّةُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد
که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد

ساروان بارِ من افتاد، خدا را مددی
که امیدِ کَرَمَم همرهِ این مَحمِل کرد

رویِ خاکیّ و نمِ چشمِ مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طرب‌خانه از این کَهگِل کرد

آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ
در لحد، ماهِ کمان‌ابرویِ من منزل کرد

نزدی شاه‌رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد






  دیوان حافظ - مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ارتیاب

( اِ ) [ ع. ]
۱- ۱ - (مص م.) کسی را متهم ساختن.
۲- (مص ل.) دچار شک و تردید گردیدن، گمان داشتن.

ارتیاح

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) مسرور شدن، خوشحال گشتن.
۲- (مص م) شاد کردن.

ارتیاش

(اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) نیکو حال شدن.
۲- (اِمص.) حسن حال.

ارتیاض

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) رام شدن بر اثر تعلیم، تعلیم یافتن، ریاضت کشیدن، ستم کشیدن برای تعلم.
۲- (مص م.) خوش کردن کسی را.

ارث

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) سهم بردن از اموال شخص مرده.
۲- (اِ.) آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ، مُردَر، ارثیه. ؛~ بابای کسی کنایه از: مال و ثروت شخصی کسی.

ارثماطیقی

(اَ رِ) [ معر - یو. ] (اِ.) دانش اعداد، فن محاسبه. علم حساب نظری.

ارثیه

(اِ یِّ) [ ع. ارثیه ] نک ارث.

ارج

( اَ ) (اِ.) ارز، ارزش، رتبه، مقام.

ارجاء

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- امیدوار کردن.
۲- به تأخیر انداختن کاری.

ارجاء

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ رجاء؛ کنارها، گوشه‌ها.

ارجاع

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بازگردانیدن، رجوع کردن امری.
۲- (اِ.) احاله، حواله. ج. ارجاعات.

ارجاف

(اِ) [ ع. ] (مص م.) خبرهای دروغ پراکندن، هو انداختن، سخنان واهی و دروغ گفتن، با خبرهای دروغ فتنه برپا کردن، خبر بد گفتن.

ارجح

(اَ جَ) [ ع. ] (ص تف.) بهتر، خوب تر، فزون تر، برتر.

ارجل

(اَ جَ) [ ع. ] (ص.)
۱- مرد بزرگ پای.
۲- هر چهارپایی که یک پای سفید داشته باشد.
۳- مرد نیرومند و قوی.
۴- احمق.

ارجمند

(اَ جú یا جُ مَ) [ په. ] (ص مر.)
۱- باارزش، گرانبها.
۲- عزیز، گرامی، شایسته.

ارجنه

(اَ جَ نِ)(اِ.)نوا و لحنی است در موسیقی قدیم.

ارجوزه

(اُ زَ) [ ع. ارجوزه ] (اِ.) قصیده در بحر رجز، شعر کوتاه. ج. اراجیز.

ارجوزه خواندن

(~. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) رجز خواندن درهنگام جنگ و خود را ستودن.

ارحام

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ رَحِم ؛ زهدان‌ها.
۲- خویشان، اعضاء خانواده.

ارحام

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) مهربانی کردن، بخشایش آوردن.


دیدگاهتان را بنویسید