دیوان حافظ – بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد
بادِ غیرت به صدش خار پریشان‌دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل‌خوش بود
ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

قُرَّةُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد
که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد

ساروان بارِ من افتاد، خدا را مددی
که امیدِ کَرَمَم همرهِ این مَحمِل کرد

رویِ خاکیّ و نمِ چشمِ مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طرب‌خانه از این کَهگِل کرد

آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ
در لحد، ماهِ کمان‌ابرویِ من منزل کرد

نزدی شاه‌رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد






  شاهنامه فردوسی - رفتن كاوس به مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید
جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اجغار

( اَ ) (اِ.) روز شانزدهم ماه چهارم مغان خوارزم. در شب این روز مانند سده آتش می‌افروختند و بر گرد آن باده می‌نوشیدند.

اجفان

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ جفن.
۱- پلک چشم.
۲- غلاف شمشیر.

اجق

وجق (اَ جَ وَ جَ) (ص.)
۱- غیر متعارف، عجیب و غریب.
۲- لباس رنگارنگ با رنگ‌های تند و زننده. (?(اجل (اَ جَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- مهلت، نهایت مدت چیزی.
۲- مرگ، زمان مرگ.

اجل

(اَ جَ لّ) [ ع. ] (ص تف.) جلیل تر، بزرگوارتر.

اجل برگشته

(اَ جَ. بَ گَ تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.)
۱- آدم بدشانس.
۲- کسی که خطر مرگ تهدیدش می‌کند.

اجل معلق

(~ِ مُ عَ لَُ) (ص مر.)
۱- مرگ ناگهانی.
۲- کنایه از: ناگهان حاضر شدن کسی.

اجلاس

(ا ِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) نشانیدن.
۲- (اِ.) با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری.
۳- جلسه‌ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می‌کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ ...

اجلاسیه

(اِ یِ یا یَ) [ ع. ] (ص نسب.) مؤنث اجلاس ؛ دوره ~ دوره‌ای که در آن انجمن تشکیل می‌گردد و اعضای آن برای مشورت و گفت و گو گرد می‌آیند.

اجلاف

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ جلف.
۱- فرومایگان، مردمان سفله.
۲- هر چیز میان تهی.

اجلال

( اِ) [ ع. ] (مص م.) بزرگ و محترم داشتن، گرامی داشتن.

اجله

(اَ جِ ل َّ یا لِّ) [ ع. اجله ] (ص.) جِ جلیل ؛ بزرگان، مهان.

اجلی

(اَ لا) [ ع. ] (ص تف.) جلی تر، روشن تر، هویداتر.

اجم

(اَ جَ) [ ع. ] (اِ.) نیستان، بیشه، انبوه درختان.

اجماع

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری.
۲- (مص م.) جمع کردن.
۳- (اِمص.) در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمه فقها در مسئله‌ای یا امری.

اجماعاً

(اِ عَ نْ) [ ع. ] (ق.) همگی، دست جمعی.

اجمال

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) به اختصار سخن گفتن ؛ مبهم و نارسا گفتن.
۲- (اِ.) سخن خلاصه و مبهم.

اجمالاً

(اِ لَ نْ) [ ع. ] (ق.) به طور خلاصه و مبهم.

اجمه

(اَ جَ مِ) [ ع. ] (اِ.) بیشه، نیستان. ج. اجم.

اجناد

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ جند؛ لشکرها، سپاهیان.

اجناس

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ جنس.
۱- قسم‌ها، نوع، گونه‌ها.
۲- کالاها، امتعه.


دیدگاهتان را بنویسید