دیوان حافظ – بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد
بادِ غیرت به صدش خار پریشان‌دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل‌خوش بود
ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

قُرَّةُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد
که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد

ساروان بارِ من افتاد، خدا را مددی
که امیدِ کَرَمَم همرهِ این مَحمِل کرد

رویِ خاکیّ و نمِ چشمِ مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طرب‌خانه از این کَهگِل کرد

آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ
در لحد، ماهِ کمان‌ابرویِ من منزل کرد

نزدی شاه‌رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد






  دیوان حافظ - مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم
که از سؤال ملولیم و از جواب خجل
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کنار

(کُ) (اِ.) میوه درخت سدر.

کنار

(کِ یا کَ)(اِ.)پهلو، طرف.
۲- آغوش، دامن. ؛ ~ گود نشستن کنایه از: در کاری درگیر شدن.

کنار آمدن

(~. مَ دَ) (مص ل.) سازش کردن، به تفاهم رسیدن.

کنار کشیدن

(~. کَ دَ) (مص ل.) دست از کاری کشیدن.

کنار گرفتن

(~. گِ رِ تَ) (مص م.) در آغوش کشیدن.

کنارنگ

(کِ رَ) (اِ.) مرزبان.

کناره

(کَ رَ یا رِ) [ په. ] (اِ.)
۱- جانب، پهلو.
۲- کرانه، لب، ساحل.
۳- در خارج از مسیر اصلی.

کناره

(~.) [ معر. ] (اِ.) نک قناره.

کناره جویی

(~.) (حامص.) گوشه نشینی، از کار دست کشیدن.

کناره گرفتن

(~. گِ رِ تَ) (مص ل.) عزلت گزیدن.

کناره گیر

(~.) (ص فا.) عزلت گزیده.

کناز

(کَ) (اِ.) بن و بیخ خوشه خرما. کاناز هم گویند.

کناس

(کَ نّ) [ ع. ] (ص.)
۱- رفتگر، زباله - کش.
۲- کسی که چاه مستراح را پاک می‌کند.

کناغ

(کُ) (اِ.)
۱- کرم ابریشم.
۲- تار عنکبوت.
۳- کنار، پهلو.

کنام

(کُ) (اِ.)
۱- جایگاه و آشیانه حیوانات.
۲- چراگاه.

کنانه

(کَ نِ) (ص.) کهنه، فرسوده.

کناک

(کَ) (اِ.) درد شکم.

کنایس

(کَ یِ) [ ع. کنائس ] (اِ.) جِ کنیسه.

کنایه

(کِ یِ) [ ع. کنایه ] (مص ل.) گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخن خشک به معنی خسیس و ممسک. ج. کنایات.

کنایه زدن

(~. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) منظور خود را غیرصریح بیان کردن.


دیدگاهتان را بنویسید