دیوان حافظ – بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

گفتمش در عین وصل‌، این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و نازِ ما با حُسنِ دوست
خُرَّم آن کز نازنینان‌، بختِ برخوردار داشت

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش‌، جان افشان کنیم
کـ‌این همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت

گر مریدِ راهِ عشقی فکرِ بدنامی مکن
شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانهٔ خَمّار داشت

وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اَطوارِ سیر
ذکرِ تسبیحِ مَلَک در حلقهٔ زُنّار داشت

چشمِ حافظ زیرِ بامِ قصرِ آن حوری سرشت
شیوهٔ جَنّاتُ تَجری تَحتِهَا الاَنهار داشت

  دیوان حافظ - شاهدان گر دلبری زین سان کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

این ما و من نتیجهٔ بیگانگی بود
صد دل به یکدگر چو شود آشنا، یکی است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گنه گنه

(گَ نِ گَ نِ) [ لا. ] (اِ.) درختی است با برگ‌های درشت و گل‌های ریز سفید یا سرخ رنگ، از پوست آن دارویی برای معالجه مالاریا درست می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید