دیوان حافظ – بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

گفتمش در عین وصل‌، این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و نازِ ما با حُسنِ دوست
خُرَّم آن کز نازنینان‌، بختِ برخوردار داشت

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش‌، جان افشان کنیم
کـ‌این همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت

گر مریدِ راهِ عشقی فکرِ بدنامی مکن
شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانهٔ خَمّار داشت

وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اَطوارِ سیر
ذکرِ تسبیحِ مَلَک در حلقهٔ زُنّار داشت

چشمِ حافظ زیرِ بامِ قصرِ آن حوری سرشت
شیوهٔ جَنّاتُ تَجری تَحتِهَا الاَنهار داشت

  دیوان حافظ - خیال روی تو در هر طریق همره ماست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک
خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گوجه فرنگی

(~. فَ رَ) (اِ.) گیاه علفی از تیره بادنجانیان، میوه آن کروی، سرخ و گوشت دار و خوراکی است.

گود

(گَ یا گُ)
۱- (ص.) عمیق، ژرف.
۲- (اِ.) جایی در زورخانه که به شکل‌های چهارگوش و شش گوش ساخته می‌شود برای انجام حرکات ورزشی یا کشتی.

گوداب

(اِمر.) = گوذاب:
۱- دوشاب. آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را سرکه و دوشاب کنند؛ آشی حبشی.
۲- (عا.) لکه زردی که به هنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت ...

گودال

(گُ) (اِمر.) چاله، جای گود.

گودبای پارتی

[ انگ. ] (اِ.) جشنی که به مناسبت مسافرت کسی و برای خداحافظی کردن با او برپا می‌شود.

گودر

(گَ یا گُ دَ) (اِ.)
۱- بچه گاو، گوساله.
۲- بچه گاو کوهی، بچه گوزن.
۳- پوست گوساله.
۴- نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند.
۵- نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که ...

گودنشین

(گُ. نِ) (ص.)دارای محل سکونت در یک گود. کنایه از: آدم‌های مفلس و بی خانه.

گودی

(~.)(اِ.)۱ - وضع یا کیفیت گود بودن.
۲- داشتن کف یا بستری در پایین تر از سطح محیط.

گور

(اِ.) قبر، جای دفن مرده. ؛ ~ خود را کندن کنایه از: اسباب نابود خود را فراهم کردن ؛ ~ خود را گم کردن کنایه از: رفتن و ناپدید شدن شخص بد یا دشمن.

گور

(اِ.)
۱- گورخر.
۲- جای بی آب و علف.

گور به گور

(بِ) (ص مر.) نفرین و آرزوی جزای شخصی است برای مرده.

گوراب

(اِمر.)
۱- میدان اسب دوانی.
۲- محلی که در آن هر هفته یک بار بازار تشکیل شود (در گیلان و مازندران)؛ هفته بازار.
۳- سراب، زمین شوره زار.

گوراب

(اِمر.) = گورابه: گنبدی که بر سر قبر سازند.

گوراسب

(اَ) (اِمر.) گونه وحشی اسب که مخصوص آفریقاست. نام علمی این حیوان هیپوتیگریس است که ترجمه آن به فارسی اسب ببری می‌باشد. وجه تسمیه بدان جهت است که سطح بدن حیوان دارای خطوط تیره و روشنی است که از دور ...

گوراندن

(دَ) (مص م.)
۱- درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را).
۲- آشفتن.

گوراگور

(گُ رّ گُ) (ق مر.) با شعله سوزان.

گورخانه

(نِ) (اِمر.) محل قبر، محل دفن، مقبره.

گورخر

(رِ خَ) (اِمر.) حیوانی است شبیه خر که بدنش خط‌های سیاه دارد.

گورخوان

(خا) (ص فا.) = گورخواننده:
۱- آن که بر سر قبر قرآن خواند؛ قاری قرآن بر گور مرده.
۲- آن که بر سر قبر تلقین میت کند؛ ملقن.

گوردین

(اِ.) = کوردین:
۱- گلیم و پلاس.
۲- جامه‌ای پشمین مانند کپنک که فقیران و درویشان پوشند.


دیدگاهتان را بنویسید