دیوان حافظ – بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

گفتمش در عین وصل‌، این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و نازِ ما با حُسنِ دوست
خُرَّم آن کز نازنینان‌، بختِ برخوردار داشت

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش‌، جان افشان کنیم
کـ‌این همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت

گر مریدِ راهِ عشقی فکرِ بدنامی مکن
شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانهٔ خَمّار داشت

وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اَطوارِ سیر
ذکرِ تسبیحِ مَلَک در حلقهٔ زُنّار داشت

چشمِ حافظ زیرِ بامِ قصرِ آن حوری سرشت
شیوهٔ جَنّاتُ تَجری تَحتِهَا الاَنهار داشت

  دیوان حافظ - دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از گریه سوختیمو تو آهی نمی کنی
در آب و آتشیم و نگاهی نمی کنی
«فغانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پند

(پِ) (اِ.) مقعد، نشستنگاه، دبر.

پند گرفتن

(پَ. گ ِ ر ِ تَ) (مص ل.) عبرت گرفتن.

پندآگین

(پَ) (ص مر.) مشحون از پند.

پندار

(پِ یا پَ) (اِ.)
۱- گمان.
۲- سوءظن.
۳- اندیشه.
۴- خودبینی.

پنداره

(پِ رِ) (اِ.)
۱- گمان.
۲- خیال.
۳- فکر، اندیشه.

پنداری

(پِ)
۱- (ص نسب.) خیال باف.
۲- خیالی، وهمی.
۳- کلمه فعل از پنداشتن: گویی، گویا.

پنداریدن

(پِ دَ) (مص م.) نک پنداشتن.

پنداشتن

(پِ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- گمان بردن، تصور کردن.
۲- سوءظن داشتن.
۳- تکبر نمودن.
۴- به حساب آوردن، شمردن.
۵- گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن.

پنداشته

(پِ تِ) (ص مف.)
۱- تصور کرده.
۲- موهوم.

پنداشتی

(پِ) (حامص.)
۱- خودبینی، تکبر.
۲- گمان نادرست.
۳- خیال.
۴- قهر.

پندام

(پَ) (اِ.) آماس، ورم.

پنداوسی

(پَ یا پِ وَ) (اِ.) سکه‌ای در قدیم برابر با ارزش پنج دینار.

پندش

(پُ دَ) (اِ.) = پند. پندک. پنجش: (اِ.) گلوله پنجه حلاجی کرده ؛ پنجک، بند، بندک، باغنده، گلوج پنبه.

پندنامه

(~. مِ) [ په. ] (اِمر.)
۱- اندرزنامه، نصیحت نامه.۲ - نامه مشتمل بر پند و نصیحت.

پنزه

(پَ زَ یا زِ) [ معر. ] (اِ.) = پنجه. پنجک. فنرج: رقص مخصوص و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند؛ فنزج.

پنس

(پِ) [ انگ. ] (اِ.) یک دوازدهم شلینگ (بیست شلینگ یک لیره‌است).

پنس

(پَ) [ فر. ] (اِ.)
۱- گیره، انبر.
۲- دوشاخه دهان جانوران.

پنهان

(پِ) [ په. ]
۱- (ق.) ناپیدا، پوشیده.
۲- (اِ.) راز، سرّ.

پنهانی

(~.)
۱- (ص نسب.) نهفته، نهانی، پوشیده، مخفی. مق. پیدا، آشکار.
۲- (ق مر.) مخفیانه، در خفا.

پنچر

(پَ چَ) [ فر. ] (اِ.)
۱- سوراخ شدن لاستیک چرخ.
۲- (عا.) خسته، زهوار دررفته.


دیدگاهتان را بنویسید