دیوان حافظ – بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

گفتمش در عین وصل‌، این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و نازِ ما با حُسنِ دوست
خُرَّم آن کز نازنینان‌، بختِ برخوردار داشت

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش‌، جان افشان کنیم
کـ‌این همه نقشِ عجب در گردشِ پرگار داشت

گر مریدِ راهِ عشقی فکرِ بدنامی مکن
شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانهٔ خَمّار داشت

وقتِ آن شیرین قلندر خوش که در اَطوارِ سیر
ذکرِ تسبیحِ مَلَک در حلقهٔ زُنّار داشت

چشمِ حافظ زیرِ بامِ قصرِ آن حوری سرشت
شیوهٔ جَنّاتُ تَجری تَحتِهَا الاَنهار داشت

  شاهنامه فردوسی - رفتن كنيزكان رودابه به ديدن زال زر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اشتقاق

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکافتن، نیمه چیز ی را گرفتن.۲ - بیرون آوردن کلمه‌ای از کلمه دیگر که در لفظ و معنی بین کلمه اصلی و کلمه دوم مناسبتی وجود داشته باشد. ج. اشتقاقات.

اشتلم

(اُ تُ لُ) (اِ.)
۱- گرفتن چیزی به زور.
۲- لاف زدن.
۳- تندی، خشونت.
۴- ظلم، زور.

اشتلم کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) خشونت ورزیدن.

اشتمال

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) فراگرفتن، دربرداشتن.
۲- (اِمص.) فراگرفتگی، احاطه. ج. اشتمالات.

اشتهاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آرزو کردن.
۲- میل به غذا داشتن. ؛ ~ی کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن.

اشتهار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) معروف گردیدن.
۲- (اِمص.) شهرت.

اشتود

(اُ تَ وَ) = اشتوذ:
۱- (اِخ.) بخش دوم از پنج بخش گات‌ها.
۲- روز دوم از اندرگاه.

اشتک

(اِ تَ) (اِ.) جامه‌ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند، قنداق.

اشتکاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) گله کردن، گله مند شدن، شکایت کردن.

اشتیاق

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شوق داشتن، میل داشتن.
۲- (اِمص.) آرزومندی. جِ شوق.

اشتیم

( اِ ) (اِ.) نک اِستِم.

اشجار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شجر؛ درختان.

اشجع

(اِ جَ) [ ع. ] (ص تف.) دلیرتر، شجاعتر.

اشخار

( اَ ) (اِ.) شخار.

اشخاص

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شخص.
۱- کالبدها.
۲- سیاهی‌ها.
۳- کسان، افراد.

اشخاص

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) روانه کردن، برانگیختن.

اشد

(اَ شَ دّ) [ ع. ] (ص تف.) سخت تر، استوارتر، شدیدتر.

اشر

(اَ شَ رّ) [ ع. ] (ص تف.) شریرتر، بدتر، شرورتر.

اشر

(اَ ش ِ) [ ع. ] (ص.)
۱- متکبر، مغرور.
۲- پرنشاط.

اشرار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ شریر؛ بدکاران.


دیدگاهتان را بنویسید