دیوان حافظ – بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند
که به بالای چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد

حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا
که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند

هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت
مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند

گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو می‌باش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟

مَکُش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیّاد
شرم از آن چشمِ سیه دار و مَبَندَش به کمند

منِ خاکی که از این در نَتَوانَم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟

بازمَستان دل از آن گیسویِ مُشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بُوَد اندر بند



  دیوان حافظ - دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بخنده رویی دشمن مخور فریب رهی
که برق خنده زنان سوخت آشیانه ما
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

امیری

(~.) [ ع - فا. ]
۱- (حامص.) امیر بودن، امارت، حکمرانی.
۲- سرداری، سالاری.
۳- سروری، بزرگی.
۴- (ص نسب.) منسوب به امیر.
۵- (اِ.) آهنگی که بدان دوبیتی‌های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند.
۵- (اِ.) نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیرکبیر می‌بافتند.

دیدگاهتان را بنویسید